عرفان سعدی در بوستان

صفحه نخست

ايميل ما

آرشیو مطالب

لينك آر اس اس

عناوین مطالب وبلاگ

پروفایل مدیر وبلاگ

طراح قالب

:: صفحه نخست
::
ايميل ما
::
آرشیو مطالب
::
پروفایل مدیر وبلاگ
::
لينك آر اس اس
::
عناوین مطالب وبلاگ
::
طراح قالب

::مقالات
::حجاب و عفاف در آثارشعرا و نویسندگان
::جايگاه مناظره و مباحثة ارزش‏مند در نهضت آزادانديشي
::مسألة شرّ در نگاه فلسفي امام سجّاد ( ع )
::پیامبر ( ص ) و عدالت اجتماعی
::پیامدهای تأسیس دانشگاه آزاد اسلامی در امور آموزشی زنان
::سیره عملی پیامبر (ص) در اخوّت اسلامی
::ادبیّات میراث دار ارزش های اخلاقی و اجتماعی
::گلایه ها و شِکوه های ملّا محمّد تقی ناهیدی
::نقش رهنمودهای امام خمینی (ره) در پیوند عاشورا و قیام 15 خرداد
::انسان در منابع اصيل اسلامي ( قرآن و حديث )
::داستان شراره های گل
::ابوتراب جلی
::اسراف و تبذیر از منظر امام علی (ع)
::اصطلاحات قرآنی در ارتباط با الگوی مصرف
::اصلاح الگوی مصرف در بیان شاعران
::اقتصاد سالم از دیدگاه قران و ائمه اطهار
::الگوهاي رفتاري و اخلاقي از ديدگاه قرآن و پيامبر (ص)1
::امام علی(ع)، دشمن شناسی و دشمن ستیزی
::امنیت پایدار و آرامش روانی جامعه در قرآن
::اندیشه شیعی و جهانی شدن حکومت اسلامی
::تسبیح موجودات در نهج البلاغه
::اندیشه های اجتماعی و انسانی در شعر هوشنگ ابتهاج و قیصر امین پور
::جایگاه رستاخیز در اشعار شاعران ایران
::تأثیر قرآن و احادیث در دیوان شهریار
::عرفان سعدی در بوستان
::بحر طویلی در ترغیب و ترویج فرهنگ وقف در بین اقشار جامعه
::خرافه شويي در آثار استاد مطهّری
::معناشناسی «فتنه» در قرآن
::ديدگاه قرآن به نقش زن در جامعه و تاريخ
::تأثير قرآن در سلوک فردی و اجتماعی
::تأثير قرآن بر شعر تعليم
::جایگاه پیامبر اعظم (ص) در ادبیّات معاصر فارسی
::سیره ی حکومتی و سیاسی پيامبر اعظم (ص)
::اندرزهای حکیمانه ی رودکی
::اقدامات امیرکبیر در صنعتی کردن ایران و مبارزه با استعمار اقتصادی
::الگوبرداری نسل جوان از قرآن و سیرۀ معصومین
::داستان کوتاه و روی کرد نویسندگان زن شهرستان دزفول به آن
::نقش و موقعیّت زن در سیرة نظری و عملی پیامبر اعظم ( ص )
::نقش شاعران و نویسندگان در معرّفی و تعمیق منازعه ی مشروطه و مشروعه
::انفاق و روزی حلال در قرآن و احادیث
::تبیین توان مندیها، فرصت ها و تهدیدات آموزش عالی در توسعه ی فرهنگی ـ اجتماعی ایران و کشورهای منطقه
::ائمّۀ اطهار تجلّی بهترین الگوی مصرف
::حمایت های حاج ملّاعلی کنی از فقرا و ایتام
::شیوه های عملی امر به معروف و نهی از منکر در رفتار ائمّه و استفاده از آنها در سالم سازی فضای فرهنگی، رشد آگاهی ها و فضایل اخلاقی
::عوامل همگرا و واگرا در اتّحاد ملّی و انسجام اسلامی
::خشونت خانوادگي، زمينه، عوامل و راهكارها
::معيارهاي تميز حق و باطل در قرآن كريم
::تربيت اجتماعي در سيرة معصومين ( ع )
::زنان نامدار شیعة عصر رضوی ( ع )
::نقش پیامبر ( ص ) در پیدایش نهضت آزاد اندیشی
::مدنیّت و مفهوم آن از دیدگاه پیامبر اسلام ( ص )
::جانبازان شیمیایی
::چشم انداز زن ایرانی و پژوهش در قرن بیست و یکم
::سیره ی فرهنگی و اجتماعی امام رضا (ع)
::عشق و محبّت از ديدگاه عرفای معاصر
::نامه ای به امام رضا (ع)
::نوآوری قرآن کریم در موضوع عصمت پیامبران و مقایسه ی آن با تورات
::بررسی جریان داستان کوتاه پس از انقلاب
::علی بن مهزیار اهوازی و ارتباط او با امامان هم عصرش
::شب عاشورا
::آزادگی و ساده زیستی در زندگی شهید مدرّس
::حقوق اجتماعی زنان از منظر قرآن
::تشويق به انديشمندي و تبيين آزادي بيان در چهار چوب قانون
::جايگاه مناظره و مباحثة ارزشمند در نهضت آزادانديشي
::انتظار و نشانه هاي ظهور
::جهاني شدن و ظهور
::ورزش از دیدگاه قرآن و احادیث و جایگاه فعلی آن در
::جایگاه زن در سیره و کلام پیامبر اعظم ( ص )
::رسالت استاد مطهّري در جنبش عدالت خواهي
::وضعیّت اجتماعی زن ایرانی از قرن 19 تا امروز و وظیفه ی او در جامعه ی معاصر ایران
::مستندات قرآنی و روایی انسجام اسلامی و برائت از مشرکین
::نقش زبان و ادبيات فارسي در اتّحاد ملّي و انسجام اسلامي
::وحدت اسلامی از دیدگاه قرآن و ﺷﺄن نزول و نقش آیات در انسجام اسلامی
::زبان فارسی و وحدت ملّی و انسجام اسلامی
::زبان و ادب فارسي، سند هويّت ملّي
::بررسي حقوق زنان در اسلام و كشورهاي صنعت
::سوره ی بقره در نثر عرفانی ایران
::سیره و سلوک امام علی (ع) در برخورد با مخالفان
::شیوه های عملی امر به معروف و نهی از منکر در رفتار ائمّه
::قرآن و عترت (ع) و فمینیسم
::نماز در آثار نثر عرفانی ایران
::گزیده ی چند داستان کوتاه، خاطره، نمایش نامه و فیلم نامه از دفاع مقدّ
::عشق و انديشه ي امين پور در « بي بال پريدن »
::جایگاه رستاخیز در اشعار شاعران ایران
::مباني فقهي ـ حقوقي مرتبط با مسايل اقتصادي، اشتغال و استقلال مالي زنان
::سوره ی بقره در نثر عرفانی ایران
::نقش اخلاق اسلامی در تعاملات اجتماع
::وحدت امّت اسلامی از نظر امام سجّاد (ع) و ارتباط آن با دیدگاه محقّقان دین در عصر حاض
::فرهنگ ايراني
::اندیشه های میرزای نائینی در کتاب تنبیه الامّه و تنزیه الملّه
::تجلّی قرآن در آینه ی اشعار استاد بهزاد
::شیوه های الگوبرداری نسل جوان از سیره علمی و عملی عالمان دین
::معيارهاي تميز حق و باطل در قرآن كريم
::مصادیق نوآوری و شکوفایی از منظر قرآن کریم
::نقش زن در تحکیم خانواده با تکیه به رفتار حضرت فاطمه (س) در زندگی خانوادگی و نمونه ای از اشعار فارس
::نوآوری در راهکارهای تبلیغی مباحث مهدویّت در جامعه و جهان معاصر
::شناخت توسعة فرهنگي از نگاه امام علي (ع) در نهج البلاغ
::امام حسين (ع) احياگر سياست پيامبر (ص
::مفاهيم اجتماعي در شعر معاصر و كهن
::قیام عاشورا، امر به معروف و نهی از منکر
::نماز و نیایش
::نقش نماز در ارتقاء ساختار اخلاقی انسان ها
::جایگاه قرآن کریم و آموزه های اهل بیت (ع) در تفکّر جهادی
::بررسی علل شیوع ضدّ ارزش ها از دیدگاه امام علی (ع) در نهج البلاغه
::قرآن و بهداشت تن و روان
::نماز از نظر قرآن، پیامبر (ص) و ائمّه اطهار (ع)
::مضامین قرآن در دیوان صباحی بیدگلی
::قیام عاشورا، امر به معروف و نهی از منکر
::نقش نماز در ارتقاء ساختار اخلاقی انسان ها
::دیدگاه حضرت علی (ع) در تفسیر قرآن
::بازتاب مسایل اجتماعی در اشعار شاعر معاصر ابوتراب جل
::حضرت فاطمه (س) و حضرت زينب (س) بهترین الگوی زنان جهان
::کرامت و عزّت انسانی، سعادت و کمال در نهج البلاغه
::جایگاه قرآن کریم و آموزه های اهل بیت (ع) در تفکّر جهاد
::نقش تعلیم و تربیتی شادی در انسان از دیدگاه قرآ
::رباعی
::سیمای پیامبر ( ص ) در کلّیّات سعدی شیرازی
::پيشگامان و مناديان وحدت در جهان اسلام ، سيّد جمال‌الدّين اسدآبادي
::نهضت پاسخ گويي از ديدگاه قرآن
::همسر آزاري و خشونت خانواده
::« عدالت و ارزش‏هاي انساني در عصر جهاني شدن »
::مهدويّت در قرآن ، احاديث و ادعيّه
::کارکرد معارف قرآنی در امثال و حکم ایرانی
::« انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »« انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »
::زن ، حقوق و جايگاه اجتماعي آن در اسلام
::ویژگی های بارز شهید ثالث
::رسالت استاد مطهّري در جنبش عدالت خواهي
::قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
::قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
::بررسی و نقد ترجمه های منظوم قرآن به فارسی
::کتاب ها


تمام لينکها تماس با ما


نويسندگان :
:: زهرا خلفی

آمار بازديد :

:: تعداد بازديدها:
:: کاربر: Admin

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 1414
بازدید کل : 110753
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1







پيام مديريت وبلاگ : با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به وبلاگ من زهرا خلفی خوش آمديد .لطفا جهت ترویج هرچه بهتر دین مبین اسلام و آشنایی جوانان عزیز میهن اسلامی با قرآن و اهل بیت و همچنین کتاب و مقالات چاپ شده این وبلاگ را به دوستان خود معرفی کنید.همچنین برای هرچه بهتر شدن مطالب اين وبلاگ ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد .


عرفان سعدی در بوستان

 

 

 

 

 

 

چاپ شده در مجموعه مقالات همایش ملّی عرفان با تکیه بر متون اصیل عرفانی در تاریخ 6/12/88،

دانشگاه آزاد اسلامی اهواز
باسمه تعالی

عرفان سعدی در بوستان

مقدّمه :

پس از قرن ششم که دوران اوج و ارج نظام تعالیم عرفانی است می توان عرفان را آگاهی و شناختِ اسماء و صفات حضرت باری تعالی، معرفت به احوال مبدأ و معاد، شناخت حقایق عالم و چگونگی بازگشت این عوالم به حقیقت واحدی که در همه چیز پرتوی از وجود اوست و همه عالم از اوست، معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رهایش نفس از هواجس جسمانی و وساوس شیطانی، توجّه به مغز شریعت و انتقاد از منیّت ها و خودپرستی ها، تبلیغ عشق و محبّت، تعلیم انسانیّت و گذشت، مبارزه با ظاهرپرستی و قشری بودن و تحجّر و تعصّب، تعالیم محبّت و مهرورزی به خلق و ایثار و احسان به دیگران و کسب فضایل اخلاقی و تهذیب دل و تکمیل انسان جهت نیل به مرحله ی خداگونگی و به طور کلّی تنظیم زندگی و تأمین سعادت انسان در زندگی دنیوی و اخروی با اطاعت از اوامر الهی، می دانند. ادبیات فارسی سرشار از اشعار عرفا و آثار صوفیانه ایست که نمودار اندیشه ها و عواطف ملّت ایران در طیّ قرون متمادی و آینه شعر و ادب ایران تجلّی گاه احساسات و آرمانهای عرفانی آنان است. عرفای بلنداندیش ایران با هر ستیزه تعصّب آمیز مخالفند. آنان بشر را به تسامح و گذشت و جوانمردی و احسان و ستم ستیزی و مساوات دعوت می کنند. اصول مردانگی و انسان دوستی را تشویق می کنند. از قناعت، تواضع، ایثار، اخلاق، صبر و استقامت، توجّه به خدا، مراعات اسرار، حضور قلب، پیروی از اولیا و اصفیا و بذل جان سخن
می گویند.

شعر عرفانی بعد از سنایی و عطار به وسیله ی کسانی چون سعدی، مولانا جلال الدّین، اوحد الدّین کرمانی و دیگران به کمال رسید و شهرت و رواج فراوان یافت و مورد قبول طبقات مختلف، حتّی غیرصوفیه قرار گرفت و عرفان را در همه ی دلها جای داد و بر همگان شناساند.

از میان شاعرانی که دارای ذوق عرفانی و جویای جلای دل و تزکیّه نفس بوده است، سعدی شیرازی است. شیخ اجلّ سعدی به تصوّف مایل و در جستجوی حقیقت بود و در اثنای سیر و سیاحت در بلاد مختلف از خدمت مردان خدا و همّت مشایخ، صفای باطن می طلبد و در مکانهای مقدّس به اعتکاف و عبادت و خلوت می پرداخت و معتقد بود که در سیر به سوی ساحت قدس الهی، طیران آدمیّت تا بی نهایت ادامه می یابد.

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند                   بنگر که تا چه حدّ است نشان آدمیّت

وی به همه عالم عشق می ورزید، چون در همه جا و در همه چیز خالق را جلوه گر می دید و خدمت به خلق را عبادت می دانست.1

 سعدی جامع همه ی مراتب و مقامات علمی و عملی است. حکمت و دانش، اخلاق، تصوّف، تربیت، عشق و حال، زهد و وارستگی، دیانت و تقوا، این همه مراتب را به حدّ کمال در سعدی موجود می بینیم.2

در این مقاله ابتدا در مورد مربّیان و مرشدان سعدی و تصوّف او مطالبی بیان شده و سپس کتاب بوستان و محتوای آن مورد بررسی قرار گرفته و اشعاری که بیان گر اندیشه های عرفانی و صوفیانه ی این شاعر نامی که
آوازه ی سخنش در سراسر جهان پیچیده و نوشته هایش را چون کاغذ زر می برده اند، به عنوان نمونه ذکر
می گردد.

 

مربیان و مرشدان سعدی :

سعدی در ایّام جوانی برای ادامۀ تحصیل به بغداد رفت و در نظامیۀ بغداد به تحصیل پرداخت، مسافرت او حدود 620 هـ.ق. اتّفاق افتاده است. در آنجا از مربیان و استادانی چون جمال الدّین ابوالفرج عبدالرّحمان معروف به «المحتسب» کسب فیض کرد. وی از سال 632 هـ.ق. محتسب دارالخلافۀ بغداد بود و سعدی در حکایتی از گلستان، به تربیت و تعلیم او اشاره دارد و از او به «مربّی» و «شیخ» یاد می کند که سعدی را از رفتن به مجلس سماع منع می کرد. سعدی در خصوص وی چنین می گوید : «چندان که مرا شیخ اجلّ عالَم، ابوالفرج جوزی به ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی، عنفوان شبابم غالب آمدی و هوی و هوس طالب، لاجرم برخلاف رأی مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مخالطت حظّی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی :

قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را                     محتسب گر می خورد معذور دارد مست را ...

که تعریضی هم به محتسب دارد که نظر او به همین ابن جوزی است. در بغداد نیز تحت ارشاد صوفیانۀ ابوحفص سهروردی قرار گرفت.

او مرشد و پیر و راهنمای سعدی در تصوّف و عرفان بود و به این جهت، سعدی را از پیروان فرقه سهروردیه شمرده اند، و در بیت معروف او نقل شد که گفته :

مقامات مردان به مردی شنو

 

نه از سعدی، از سهروردی شنو

مرا شیخ دانای مرشد شهاب

 

دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش

 

دگر آنکه بر نفس خودبین مباش

 

ا

روش سهروردی تصوّف عابدانه مقیّد به تمام آداب شرع بود و متابعت شریعت را نشانۀ کمال می دانست، و خدمت خلق را هم از اصول تصوّف می دانست و سماع را نیز در صورتی که متضمن فسادی نباشد، جایز می شمرد و حرکات صوفیه را هنگام وجد و سماع روا می دانست. جمال پرستی صوری را هم رد می کرد و صورت پرستان را هوی پرست می دانست.

سعدی در تمام بوستان، سخن از طریقت می آورد و غالباً به عقاید عرفانی سهروردی توجّه دارد، مثلاً، به عقیدۀ سهروردی، واصلان به حق را روی بازگشت و بیان و اشارت و خبر دادن نیست.

سعدی دربارۀ سماع و وجد و حال و حرکات صوفیان، در این حالت مطابق عقیدۀ شیخ، در بوستان سخن گفته و صورت پرستی را هم در بوستان رد کرده است، اما در غزلیات مخالف آن عقیده را بیان داشته است.3

شیخ بزرگوار در آثار خویش گذشته از قرآن کریم و احادیث و روایات مذهبی و تاریخی و مشاهدات و تجربیّات شخصی، از سخنان مشایخ صوفیه و عارفان بزرگ نیز سود جسته است.

در بوستان از احوال و اقوال بزرگانی چون : جُنید، شِبلی، بایزیدِ بسطامی، ذوالنّون مصری، داود طائی، سَریّ سَقَطی، معروف کرخی، شهاب الدّین سُهروردی و حاتم اصمّ سخن رانده است.4

تصوّف سعدی :

سعدی به تصوّف مثبت و مفید، و تربیت و اخلاق عارفانه نظر دارد و خدمت خلق، و معاشرت و صحبت با مردم، و دانش اندوزی را توصیه می کند و تمتّع و بهره گیری از دنیا را به صورت معتدل و مشروع جایز می شمارد و دانشمندی که دستگیر مردمان و رهانندۀ غریق است، بر عابد و صوفی ای که گلیم خود را از موج بیرون می برد، برتری می دهد و می گوید :  

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

 

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم : میان عالم و عابد چه فرق بود

 

تا اختیار کردی از آن ا ین فریق را

گفت : آن گلیم خویش به درمی برد ز موج

 

وین جهد می کند که بگیرد غریق را

 

در رسالۀ عقل و عشق از سعدی می پرسند که : «مرد را راه به حق عقل نماید یا عشق؟ ...» و در جواب
می نویسد : «امّا راه، از رسیدگان پرسند و این ضعیف از واماندگان است ... امّا به یمن همّت درویشان، و به برکت صحبت ایشان، به قدر وسع، در خاطر این درویش می آید که عقل با چندین شرف که دارد، نه راه است، بلکه چراغ راه است و اوّل راهِ ادب طریقت است و خاصیّت چراغ آن است که به وجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند، و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق بدانست، برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود به مقصد نرسد» و پس از آن از مستیِ غلبه نسیم فیض الهی سخن می گوید که آغازش حلاوت ذکر، و میانش وجد، و پایانش عشق است که پایانی ندارد.5

در بوستان و گلستانِ شیخ کمتر داستانی است که در آنها ذکر درویشان نیامده باشد ولی در مجموع نه چنان است که مو به مو پیروی آیین تصوّف را فرض بشمارد، بلکه در بسیاری از مسائل به حکما و اهل سیاست نزدیک شده و در پاره ای مطالب وجهۀ دینی را مقدّم داشته است و اگر بابهائی چون تواضع و قناعت و رضا و احسان و توبه ترتیب می دهد نباید گمان برد که مقصود وی شرح آنهاست به صورتی که در میانۀ صوفیان متداول است، چه وی در آن خیال نیست که مردم را به تصوّف دعوت نماید و اگر ذکری از جُنید و شِبلی و بایزید و ذوالنون و معروف کرخی و دیگران به میان می آورد تنها از آن جهت است که به نظر وی آن بزرگان مظهر تربیت و اخلاق بوده اند. همان گونه که اشاره شد، شیخ دارای مشرب تصوّف و ذوق عرفان و در پی تصفیه اخلاق بوده است، ولی اگر گمان رود که او مرید و تابع طریقۀ یکی از مشایخ روزگار خویش بوده، این سُخنی است که دلیل محکم می خواهد.

اساس تربیت سعدی حکمت عملی و ذوق زندگی است و راه او راه میانه ای است که حزم و دوراندیشی یک خردمند جهان دیده برمی گزیند و از گمراهی و درماندگی می رهد. وی مثل استادان خویش : شهاب الدّین سُهروردی و ابوالفرج بن جوزی، پیروی از سنّت و شریعت را توصیه می کند، امّا نه سهروردی می شود تا یک سره خود را تسلیم رؤیاهای صوفیانه کند و نه ابن جوزی می شود تا صوفیّه را به کلّی فریب خوردۀ دیو و شیطان بپندارد. چنین کسی است که با میانه روی و بی آنکه خود را دیو یا فرشته کند به اوج مقام آدمیّت برمی آید.

در عقیدۀ تصوّف و مشرب عرفانی شیخ جای هیچ گونه تأمّل و شبهه نیست. اشعار عارفانه ای که مشتمل بر حقایق تصوّف است و ستایش شیوخ و مشاهیر و معارف این فرقه در کتاب بوستان و غیره از قبیل : معروف کرخی، بایزید بسطامی، شبلی، ذوالنّون مصری، شیخ روزبهان، جُنید، داود طائی و دیگران مبنی بر همین عقیده است و مخصوصاً باب دوم کتاب گلستان را برای بیان اخلاق درویشان اختصاص داده است.

سعدی برخلاف بسیاری از اهل طریقت که به کلّی پشت پا به دنیا می زنند و ترک معاشرت می گویند و راه عزلت و انزوا و کناره گیری از مردمان می پویند، عبادت را در خدمت خلق می داند و ایشان را به کار و خدمت و معاشرت و نوع پرستی و معاونت یکدیگر تحریض و تشویق می کند و می گوید :

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

 

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

 

و در گلستان گوید :

دَلقت به چه کار آید و مِسحی و مُرقّع

 

خود را ز عملهای نکوهیده بری دار

حاجت به کلاه بَرَکی داشتنت نیست

 

درویش صفت باش و کلاه تتری دار

 

آنچه از عرفان و تصوّف در پاره ای از آثار منظوم سعدی جلوه گر است، شامل قسمت های زیر می باشد :

1- اصطلاحات تصوّف و نقل قول برخی از مشایخ صوفیه از قبیل :

پیر، حالت، خرابات، دلق، ذکر، سالک، سماع، صوفی، طریقت، عارف، کمال و غیره.

در آثار سعدی کلّ عالم هستی در محبوب و معبود کُلّ خلاصه می شود.

2- نام عرفا و مشایخ بزرگ صوفیه و نقل حکایات و اقوال آنان از قبیل :

شبلی، بایزید، حاتم اصم، معروف کرخی، ذوالنون مصری، داود طائی و دیگران.

3- طرح مسائل تربیتی و اخلاقی از دیدگاه عرفان مانند ذکر و وجد و سماع، رضا و تسلیم، تواضع، شکر، توبه و مناجات.6

 

بوستان

پسندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه گرست. به عبارت دیگر سعدی مدینۀ فاضله ای را که می جُسته در بوستان تصویر کرده است. در این کتاب پرمغز از دنیای واقعی ـ که آگنده است از زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنی، و بیشتر اسیر تباهی و شقاوت ـ کمتر سخن می رود بلکه جهانِ بوستان همه نیکی است و پاکی و دادگری و انسانیّت یعنی عالَم چنان که باید باشد، و به قول مولوی «شربت اندر شربت است».

هر گاه از سختی ها و آلامِ دنیا آزرده خاطر می شویم سیر در بوستانِ سعدی لطفی دیگر دارد. به ما کمالِ مطلوبی عرضه می کند. همّتمان را برمی انگیزد که در لجّۀ دنیای فرودین دست و پا ـ نزنیم و بال بگشاییم به سوی آسمان صاف و روشنِ سعادت و وارستگی. شگفت این که در بوستان در عینِ تعالی و پرگشاییِ انسان به سوی «فردوسِ برین»، آدم از این «دیرِ خراب آباد» غافل نیست. یعنی جهانِ آرزو و امید، زمین و جهانِ عینی و محسوس را از یاد نمی برد بلکه به ما خاطرنشان می کند که بهتر ساختنِ دنیا ـ به قول کامو ـ در توانِ ماست.

در عالَمی که هر موجود جاندار و بی جان با سعدی در همدلی و جوشش است و رازگویی، و اشیاء و احوال و حرکات آنها از نظر او پوشیده نمی ماند، سیر در بوستان و دریافتن اندیشه ها و تخیّلات و پیام سعدی محتاج است به فکری آماده و ذهنی حسّاس و بیدار.

در عالم سعدی خدا معبود و محبوب است و بندگانِ صادق در ایمان و عشق بدو پایدار و با ثبات.

خدا، به تعبیر سعدی، دوستی مهربان است، صمیمی و غمخوار، بخشنده و بزرگوار، امیدِ بندگان و بسیار دوست داشتنی. در برابر خداوند باید صدق داشت و اخلاص، وگرنه به ظاهر خود را در چشم مردم آراستن، مانند روزه داشتن طفلی است که در نهان غذا می خورد و دلخوش بود که پدر و دیگران او را روزه دار می پندارند.

صحنه های عبرت انگیزی که در بوستان می بینیم ما را نیز به حسرت و تأسّف دچار می کند. از بسیاری
کرده ها پشیمان می شویم و در زیر لب می گوییم : «فغان از بدی ها که در نفسِ ماست». دنیا را کاروانگهی
می بینیم «که یاران برفتند و ما بر رهیم». به یاد می آوریم که ما نیز عن قریب به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایّام از دست رفته را فرایاد می آوریم و دریغ می خوریم که بی ما بسی روزگار گُل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست ولی از ما اثری نخواهد بود.

اساسِ عالمِ مطلوب سعدی عدالت است و دادگستری، یا به تعبیر او «نگهبانیِ خلق و ترسِ خدای». به همین سبب نخستین و مهمترین باب کتاب خود را بدین موضوع اختصاص داده است.

جهانداری موافقِ شریعت مطلوبِ سعدی است و کشتن بدکاران را به فتوای شرع روا می داند. سعدی در جهانی که در بوستان تصویر کرده سیرۀ حکمرانی کسانی را می ستاید که همه به زیردستان می اندیشند.

سراسرِ بوستان سعدی از فروغ انسانیّت و ایثار و جوانمردی نورانی است و دلگشا. در این جا با اشخاصی روبه رو می شویم که توانسته اند بر خودخواهیِ خویش فایق آیند و به مطالبی برتر از «خود» و سودِ «خود» بیندیشند.

در عالَمِ بوستان همۀ افراد انسان با یکدیگر همدلی می ورزند و همدردی. در حقیقت آن کس که از این فضیلت بی بهره است شایستۀ این مدینۀ فاضله نیست. بوستان سعدی عالمِ انسانیّت و تسامح است به معنی کاملِ کلمه،
بی آن که این مفهوم عالی و شریف در مرز نژاد و رنگ و پیوند محصور بماند. اوج انسانیّت سعدی در این محبّت و شفقّتِ شامل است نسبت به هر چیز در عالَم حتّی اگر شخصی گمراه یا سگی وامانده و موری دانه کش باشد. چه قدر فرق است میان این عالَم با دنیای کسانی که میلیونها نفوس بشری را در دو جنگ بزرگ جهانی از میان می برند و داعیه دارِ فرهنگند و تمدّن جدید، حتّی جمعیّت حمایت حیوانات نیز به وجود آورده اند!

عبث نیست که سعدی را انسانی به معنیِ کامل کلمه خوانده اند و شاعرِ انسانیّت.

در سراسرِ بوستان عشق پرتوافکن است و موجب تلطیفِ روح و زندگی. عشقی به معنی عالی و عارفانه : از خود گذشتن و به دوست پیوستن، چنان که با وجود محبوب از هستیِ مُحبّ اثری نماند.7

 

شریعت در بوستان

در مقدّمه ی بوستان سعدی کمال یافتن انسان را به شرط تابعیّت کامل از شرع بیان داشته و گفته است :

خلاف پیمبر کسی ره گزید

 

که هرگز به منزل نخواهد رسید

مپندار سعدی که راه صفا

 

توان رفت جز بر پی مصطفی8

 

طریقت در بوستان

سعدی در بوستان، همه جا از «طریقت» سخن می گوید و «طریقت» را در خدمت به خلق می داند و
می گوید :

طریقت به جز خدمت خلق نیست

 

به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

قدم باید اندر طریقت نه دم

 

که اصلی ندارد دم بی قدم

طریقت شناسان ثابت قدم

 

به خلوت نشستند چندی به هم

طریقت جز این نیست درویش را

 

که افکنده دارد تن خویش را9

  

ره این است روی از طریقت متاب

 

بنه گام و کامی که داری بیاب10

 

 

مقامات در بوستان

مقامات ایستگاه هایی است از عبادات و مجاهدات و ریاضت ها، که در آنها بنده در پیشگاه خدا می ایستد و از همه می بُرَد تا بدو بپیوندد،11 که مقامات عبارتند از :

الف) توبه :

در باب نهم بوستان که در مورد توبه و راه صواب است، سعدی از عنایت خداوند نسبت به بندگان خود سخن می گوید. درِ توبه در همه حال به روی آنان باز است تا آنجایی که بعد از سالهای دراز خواب غفلت به غفران حق
می توان چشم امید داشت. از به غنیمت داشتن دوران جوانی، از روزهای زودگذر و بی بازگشت عمر، از توبه و ندامت صمیمانه صدای سروربخش او گوشِ خوانندگان را می نوازد و خواب را در چشمان خفتگان می شکند.

بیا ای که عمرت به هفتاد رفت

 

مگر خفته بود که بر باد رفت؟

همه برگِ بودن همی ساختی

 

به تدبیرِ رفتن نپرداختی

قیامت که بازارِ مینو نهند

 

منازل به اعمالِ نیکو دهند

بضاعت به چندان که آری بری

 

و گر مُفلسی شرمساری بری

که بازار چندان که آگنده تر

 

تهیدست را دل پراگنده تر

ز پنجه دِرَم پنج اگر کم شود

 

دلت ریشِ سر پنجۀ غم شود

چو پنجاه سالت برون شد ز دست

 

غنیمت شمر پنج روزی که هست

اگر مُرده مسکین زبان داشتی

 

به فریاد و زاری فغان داشتی

که ای زنده چون هست امکانِ گفت

 

لب از ذِکر چون مرده برهم مخفت

چو ما را به غفلت بشد روزگار

 

تو باری دمی چند فرصت شمار

 

اگر در جوانی زدی دست و پای

 

در ایّامِ پیری بهُش باش ورای

چو دورانِ عمر از چهل در گذشت

 

مزن دست و پا کآبت از سر گذشت

 

 

 

دریغا که فصلِ جوانی برفت

 

به لَهو و لَعِب زندگانی برفت

دریغا چنان روح پرور زمان

 

که بگذشت بر ما چو برقِ یَمان

ز سَودایِ آن پوشم و این خورم

 

نپرداختم تا غمِ دین خورم

دریغا که مشغولِ باطل شدیم

 

ز حق دور ماندیم و غافل شدیم

چه خوش گفت با کودک آموزگار

 

که کاری نکردیم و شد روزگار

 

 

 

جوانا رهِ طاعت امروز گیر

 

که فردا جوانی نیاید ز پیر

فراغِ دلت هست و نیروی تن

 

چو میدان فراخ است گویی بزن

من این روز را قدر نشناختم

 

بدانستم اکنون که در باختم

قضا روزگاری ز من در ربود

 

که هر روزی از وی شبی قَدر بود

 

 

 

 

منه دل بر این سالخورده مکان

 

که گنبد نپاید بر او گِردکان

چو دی رفت و فردا نیامد به دست

 

حساب از همین یک نفس کن که هست

 

 

 

دل اندر دلارامِ دنیا مبند

 

که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدانِ لَحَد خفت مَرد

 

قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در

 

سر و تن بشویی ز گردِ سفر

پس ای خاکسارِ گنه عن قریب

 

سفر کرد خواهی به شهری غریب

بِران از دو سرچشمۀ دیده جوی

 

ور آلایشی داری از خود بشوی

 

 

 

طریقی به دست آر و صلحی بجوی

 

شفیعی برانگیز و عذری بگوی

که یک لحظه صورت نبندد امان

 

چو پیمانه پُر شد به دورِ زمان

و گر دستِ قوّت نداری به کار

 

چو بیچارگان دستِ زاری برآر

گرت رفت از اندازه بیرون بَدی

 

چو دانی که بد رفت نیک آمدی

فرا شو چو بینی رهِ صلح باز

 

که ناگه درِ توبه گردد فراز

 

 

 

اگر مرغِ دولت ز قیدت بجست

 

هنوزش سرِ رشته داری به دست

و گر دیر شد گرم رو باش و چُست

 

ز دیر آمدن غم ندارد درست

هنوزت اجل دستِ خواهش نبست

 

بر آور به درگاهِ دادار دست

مخُسب ای گنه کردۀ خفته، خیز

 

به عذر گناه آبِ چشمی بریز

چو حکم ضرورت بود کآبروی

 

بریزند باری بر این خاکِ کوی

 

 

 

تو پیش از عُقوبت درِ عفو کوب

 

که سودی ندارد فغان زیرِ چوب

برآر از گریبانِ غفلت سرت

 

که فردا نمانَد خجل در برت

 

به عذر آوری خواهش امروز کن

 

که فردا نمانَد مجال سخن

 

 

 

کنون کرد باید عمل را حساب

 

نه وقتی که منشور گردد کتاب

کسی گرچه بد کرد هم بد نکرد

 

که پیش از قیامت غمِ خود بخورد

گر آیینه از آه گردد سیاه

 

شود روشن آیینۀ دل به آه

بترس از گناهانِ خویش این نَفَس

 

که روزِ قیامت نترسی ز کس

 

 

 

کسی روز محشر نگردد خجل

 

که شبها به درگه بَرَد سوزِ دل

هنوز ار سرِ صلح داری چه بیم؟

 

درِ عذر خواهان نبندد کریم

ز یزدانِ دادارِ داور بخواه

 

شبِ توبه تقصیرِ روزِ گناه

کریمی که آوردت از نیست هست

 

عجب گر بیفتی نگیردت دست

اگر بنده ای دستِ حاجت برآر

 

و گر شرمسار آبِ حسرت ببار

نیامد بر این در کسی عذر خواه

 

که سیلِ ندامت نشُستش گناه

نریزد خدای آبروی کسی

 

که ریزد گناه آبِ چشمش بسی12

ب) ورع :

مقام ورع عبارتست از دوری سالک از ستمگری های مردم، به حدّی که کسی را بر او دعوی نباشد. و آن آغاز زهد است.13

ورع آن است که از شبهت ها دست بدارد همچنان که ابراهیم ادهم گفت که ورع دست بداشتن همۀ شبهت ها است و دست به داشتن آنچه تو را به کار نیاید و آن ترکِ زیادت ها بود. شبلی گوید : «ورع آن است که از همه چیزها بپرهیزی به جز خدای».14

 

سعدی کسانی را که راه رضا و ورع را پیش گرفته اند، آزادگان نیک نام و افراد هوسباز را دزدان و رهزنان
می خواند :

رضا و وَرَع : نیک نامانِ حُر

 

هوی و هوس : رهزن و کیسه بُر15

 

ج) زهد :

مقام زهد : عبارتست از ترک دنیا، و بی اعتنایی و بی پروایی از دنیاپرستان. و زهد، در حرام واجب و در حلال فضیلت است.16

سعدی، زاهدانی را که کار را بر خود سخت و طاقت فرسا می گیرند با رندان بی بند و بار و پریشان بخت برابر می داند. انسانها را به زهد و پارسایی فرا می خواند امّا هرگز نباید به طاعت خود نازید و خود را از پیامبر (ص) برتر شمرد.

چه رِند پریشانِ شوریده بخت

 

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

به زهد و وَرَع کوش و صدق و صفا

 

ولیکن میفزای بر مصطفی17

 

د) فقر :

کلمات فقیر و فقر و افتقار نیز از اصطلاحات صوفیان و عارفان است. فقر در لغت تنگدستی و ناداری است، و در اصطلاح فقیهان فقیر کسی را گویند که مال و خواستۀ او کمتر از حد نصابی باشد که زکات بر آن تعلّق بگیرد.

امّا فقر در پیش صوفیان مقامی شریف و بس والاست، و راستی را که ریشه و اساس این طریقت است، چه صوفیگری بی فقر و نیاز درونی کلمه یی پوچ و بی معنی است. به نظر این گروه، بنده جز خدا چیزی و کسی را قدرتمند و غنی و مالک نمی داند، بنابراین خود مالک چیزی نتواند شد، و چون به صفت مالکیّت و دارندگی متّصف نمی شود، به ناچار فقیر و درویش است. ادّعای توانگری و بی نیازی که بسیاری از غافلان و دنیاپرستان می کنند، دروغی غافلانه و فریبنده است. از این رو، پیروان، رهروان درویشی را به تجرید و خروج از مال و هر چه به دنیا پیوند دارد، وامی داشتند و از این راه، آنان را به بلند همّتی و شکیبایی در برابر مشکلات و ناملایمات خوگر می ساختند زیرا دون همّتان و فرومایگان که شب و روز در بند گردآوری مال و خواسته اند و اسیر شکم و جامۀ نرم و جایگاه و منزل خوش و آرام شده اند، مشغول به باطل اند و اگر روزی از دست برود، از هر درویشی بیچاره تر و نالان تر خواهند شد.

از سوی دیگر، مال و ثروت، سرمایۀ فتنه ها و سرچشمۀ جنگ ها و پیکارها و جدایی هاست. حرص بر جمع مال و ربودن و بر هم توختن زر و سیم، میان افراد بشر که از یک خانواده اند، در طول تاریخ بشریّت همواره جدایی و دشمنایگی افگنده و پدران را به ریختن خون پسران و اسیر کردن خواهران و بستگان برانگیخته است. خلاصه، مال رکن اصلی زندگانی مادّی است و سالک و راهرو باید به کمترین مایه از مال دنیا بسازد تا از آفات ثروت که یکی از آنها سنگدلی و غفلت از مردم و بی خبری از خداست، به دور ماند، و اگر بتواند که هر چه دارد بیفشاند و مانند دیوژن حکیم از مال دنیا هیچ با خود نگذارد، آزادتر و صوفی تر وعارف تر باشد.18

از نظر سعدی در بوستان «فقیر» به معنی درویش و نیازمند به حق است که مقتبس است از آیه ی شریفه ی «یا ایّهاالناسُ اَنتُم الفُقَراءُ اِلَی الله و اللهُ هُوَ الغَنیُّ الحَمید» (سوره ی فاطر، ایه ی 15)

«شما همه به خدا نیازمندید و خداست که بی نیاز و ستوده است»

چو می بگذرد مُلک و جاه و سریر              نبُـرد از جهـان دولـت الّا فقیـر19

دولت و خوشبختی فقیر در آن است که تنها به خدا بپردازد و فریفته تجمّل و جاه و جلال دنیوی نگردد.

سعدی در بوستان حکایتی را نقل می کند که پادشاهی که بیماری رشته او را همچون دوک لاغر نموده، از برکات انفاس پاک و دعای خالصانه ی پارسایی که در ظاهر لباس حقیر و مندرسی پوشیده امّا ضمیری توانگر و
بی نیاز از ظواهر دنیوی داشت، بهبود یافته و تندرستی خود را به دست آورده بود. البّته این فقیر منعم هنگامی دعای خود را سودمند می دانست که پادشاه ابتدا اسیران محتاج و دربند را آزاد نماید.

یکی را حکایت کنند از ملوک

 

که بیماریِ رشته کردش چو دوک

چنانش در انداخت ضعفِ جسد

 

که می بُرد بر زیردستان حسد

که شاه ار چه بر عرصه نام آورست

 

چو ضعف آمد از بَیدَقی کمترست

ندیمی زمینِ مَلِک بوسه داد

 

که مُلکِ خداوند جاوید باد

در این شهر مردی مبارک دم است

 

که در پارسایی چنویی کم است

نبردند پیشش مهمّاتِ کس

 

که مقصود حاصل نشد در نَفَس

نرفته ست هرگز بر او ناصواب

 

دلی روشن و دعوتی مستجاب

بخوان تا بخوانَد دعائی بر این

 

که رحمت رسد زآسمانِ برین

بفرمود تا مهترانِ خَدم

 

بخواندند پیرِ مبارک قدم

برفتند و گفتند و آمد فقیر

 

تنی محتشم در لباسی حقیر ...20

 

سعدی از بزرگان طریقت که به ظاهر فقیر و گدا می نمایند و در باطن به برکت حق، توانگر و پادشاهند و
بی نیاز حکایت دیگری نقل می کند و از شکیبایی و استقامت مردان راه در طلب حق سخن می گوید.

چنین نقل دارم ز مردانِ راه             فقیرانِ مُنعم، گدایان شاه ...21

هـ) صبر :

مقام صبر : عبارتست از تحمّل ناپسندیده ها و بلاها و از سر گذرانیدن آنها بدون شکوه، و اظهار بی نیازی با وجود در رسیدن نیازمندی؛ و آن بر دو نوع است : صبر بر آنچه خدا بدان امر کرده است، و صبر از آنچه خدا بازداشته و نهی کرده است.22

سعدی صبر و شکیبایی را برای نیل به مراد و آرزو ضروری دانسته، بردباری را جهت فرج و گشایش کارها لازم می داند.

همی گفت غُلغل کنان از فرح

 

وَ مَن دَقَّ بابَ الکَریمَ انفَتَح

طلبکار باید صبور و حَمول

 

که نشنیده ام کیمیاگر ملول

چه روزها به خاکِ سیه در کنند

 

که باشد که روزی مسی زر کنند23

 

سعدی در حکایتی کوتاه از مرد سلیمی که بر جفای دیگران صبر می کند، چنین می گوید :

یکی بَربَطی در بغل داشت مست

 

به شب در سرِ پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیک مردِ سلیم

 

برِ سنگدل بُرد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودیّ و مست

 

تو را و مرا بربط و سر شکست

مرا بِه شد آن زخم و برخاست بیم

 

تو را بِه نخواهد شد الّا به سیم

ازاین دوستانِ خدا بر سرند

 

که از خلق بسیار بر سر خورند24

 

و) توکّل :

مقام توکّل : عبارتست از ترک و فروگذاشتن تدبیر نفس، و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذاری همه چیز با خدا تا هر چه خواهد بکند.25

از نظر سعدی بزرگان هرگز فریفته ی زور و زر خود نگشته، به جاه و مقام خود تکیه نمی کنند و همه ی نیروها را در ید قدرت لایزال حق می دانند و هیچ کس نباید مستظهر به اعمال خویش باشد. بلکه خداوندِ آن فعّال مایشاء است که «لا حولَ و لا قوّة الّا بالله».

بزرگان نکردند در خود نگاه

 

خدا بینی از خویشتن بین مخواه

بزرگی به ناموس و گفتار نیست

 

بلندی به دعویّ و پندار نیست

تواضع سر رفعت افرازدت

 

تکبّر به خاک اندر اندازدت

بگردن فتد سرکشِ تندخوی

 

بلندیت باید بلندی مجوی

ز مغرورِ دنیا رهِ دین مجوی

 

خدا بینی از خویشتن بین مجوی

گرت جاه باید مکن چون خسان

 

به چشم حقارت نگه در کسان

گمان کی بَرَد مردمِ هوشمند

 

که در سرگرانی است قدرِ بلند؟

از این نامورتر محلّی مجوی

 

که خوانند خلقت پسندیده خوی

نه گر چون تویی بر تو کبر آورد

 

بزرگش نبینی به چشم خرد؟

تو نیز ار تکبّر کنی همچنان

 

نمایی، که پیشت تکبّر کنان

چو اِستاده ای بر مَقامی بلند

 

برافتاده گر هوشمندی مخند

بسا ایستاده درآمد ز پای

 

که افتادگانش گرفتند جای

گرفتم که خود هستی از عیب پاک

 

تَعَنُّت مکن بر منِ عیب ناک

یکی حلقۀ کعبه دارد به دست

 

یکی در خراباتی افتاده مست

گر آن را بخواند، که نگذاردش؟

 

وراین را براند، که باز آردش؟

نه مُستَظهرست آن به اعمالِ خویش

 

نه این را در توبه بسته ست پیش26

 

حکایت کرکس با زَغَن و نیز داستان شاگرد منسوج باف به عنوان نمونه در این مورد بیان می شود که عارف هر قدرتی را از سوی حق می داند و به او توکّل می کند.

چنین گفت پیش زَغَن کَرکَسی

 

که نبوَد ز من دوربین تر کسی

زغن گفت از این در نشاید گذشت

 

بیا تا چه بینی بر اطرافِ دشت

شنیدم که مقدار یک روزه راه

 

بکرد از بلندی به پستی نگاه

چنین گفت دیدم گَرت باورست

 

که یک دانه گندم به هامون برَست

زغن را نماند از تعجّب شکیب

 

ز بالا نهادند سر در نشیب

چو کرکس بر دانه آمد فراز

 

گره شد بر او پای بندی دراز

ندانست ازان دانه بر خوردنش

 

که دهر افگند دام در گردنش

نه آبستنِ دُر بوَد هر صدف

 

نه هر بار شاطر زند بر هدف

زغن گفت ازان دانه دیدن چه سود

 

چو بیناییِ دامِ خصمت نبود؟

شنیدم که می گفت و گردن به بند

 

نباشد حذر با قَدَر سودمند

اجل چون به خونش برآورد دست

 

قضا چشم باریک بینش ببست

درآبی که پیدا نگردد کنار

 

غرورِ شناور نیاید به کار

 

 

 

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف

 

چو عَنقا برآورد و پیل و زراف

مرا صورتی بر نیاید ز دست

 

که نقشش معلّم ز بالا نبست

گرت صورتِ حال بد یا نکوست

 

نگارندۀ دستِ تقدیر، اوست

در این نوعی از شرک پوشیده هست

 

که زَیدم بیازرد و عَمروم بخست

نپندارم ار بنده دم در کشد

 

خدایش به روزی قلم درکشد27

 

روح توکّلی که سعدی در انسان می دهد، تکیه گاهی است بزرگ در مصائب حیات. مثلاً از زبان زنی که طفلش دندان برآورده است به همسر ـ که در اندیشۀ نان و برگِ اوست ـ می گوید : «همان کس که دندان دهد نان دهد» و سعادت را منوط به بخشایش داور می داند نه فقط در چنگ و بازوی زورآور.28

ز) رضا :

مقام رضا : عبارتست از آرام یافتن دل به احکام و دستورهای خدا، و موافقت آن به آنچه او پسندیده و برای او اختیار کرده است.29

باب پنجم بوستان در مورد رضا و خرسندی است. با توجّه به آیه ی رَضیَ اللهُ عنهم و رضوا عنهُ (بخشی از
آیه ی 119 سوره ی مائده)، عارف راضی به رضای خداست و آنچه را که مورد پسند جانان است، می پسندد.

گر او تاجدارت کند سر برآر

 

وگرنه سِر ناامیدی بخار

 

 

 

عبادت به اخلاص نیّت نکوست

 

وگرنه چه آید ز بی مغز پوست؟

چه زُنّارِ مُغ بر میانت چه دَلق

 

که در پوشی از بهرِ پندارِ خلق

مکن گفتمت مردی خویش فاش

 

چو مردی نمودی مُخَنَّث مباش

به اندازۀ بود باید نمود

 

خجالت نبُرد آن که ننمود و بود

که چون عاریت برکنند از سرش

 

نماید کهن جامه ای در برش

 

 

 

سعادت به بخشایشِ داورست

 

نه در چنگ و بازویِ زور آورست

چو دولت نبخشد سپهرِ بلند

 

نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور

 

نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن

 

ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نِبشته ست دیر

 

نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده ست بهر

 

چنانت کُشد نوشدارو که زهر

نه رُستم چو پایانِ روزی بخورد

 

شَغاد از نهادش برآورد گرد؟

 

حکایتی از بوستان در مورد رضا به عنوان نمونه نقل می گردد.

[یکی مردِ درویشس در خاکِ کیش

 

نکو گفت با همسر زشتِ خویش]

چو دستِ قضا زشت رویت سرشت

 

میندای گلگونه بر روی زشت

که حاصل کند نیکبختی به زور؟

 

به سُرمه که بینا کند چشمِ کور؟

[نیاید نکوکاری از بَدرَگان

 

مُحال است دوزندگی از سگان]

همه فیلسوفانِ یونان و روم

 

ندانند کرد انگبین از زَقوم

ز وحشی نیاید که مردم شود

 

به سعی اندر او تربیت گم شود

توان پاک کردن ز زنگ آینه

 

ولیکن نیاید ز سنگ آینه

به کوشش نروید گُل از شاخِ بید

 

نه زنگی به گرما به گردد سپید

چو رد می نگردد خدنگِ قضا

 

سپر نیست مر بنده را جز رضا30

 

 

 

احوال در بوستان

احوال عبارت از احساس هایی است که نفس سالک صوفی و روندۀ طریقت را پر می سازد، و آن به بخشش و عنایت خدایی است نه کسب بنده. مشهورترین آنها عبارتند از :

الف) قرب :

حال قرب : و آن تقرب سالک است به پروردگارش به وسیله طاعت و دوام ذکر در نهان و آشکار.31

داستان سلطان محمود و ایاز در بوستان به عنوان نمونه بیان می شود و هشداری است که خلعت دنیوی انسان را از تقرّب در بارگاه حق غافل نسازد.

یکی خرده بر شاهِ غزنین گرفت

 

که حُسنی ندارد اَیاز ای شگفت

گُلی را که نه رنگ باشد نه بوی

 

غریب است سَودای بلبل بر اوی!

به محمودد گفت این حکایت کسی

 

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

که عشقِ من ای خواجه بر خوی اوست

 

نه بر قدّ و بالای نیکوی اوست

شنیدم که در تنگنایی شتر

 

بیفتاد و بشکست صندوقِ دُر

به یغما مَلِک آستین برفشاند

 

وزان جا به تعجیل مرکب براند

سواران پیِ درّ و مرجان شدند

 

ز سلطان به یغما پریشان شدند

نماند از وُشاقانِ گردن فراز

 

کسی در قفای ملک جز ایاز

نگه کرد کای دلبرِ پیچ پیچ

 

ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ

من اندر قفای تو می تاختم

 

ز خدمت به نعت نپرداختم

گرت قربتی هست در بارگاه

 

به خلعت مشو غافل از پادشاه32

 

ب) محبّت :

حال محبّت : و آن عبارتست از جایگزین شدن صفات محبوب در صفات محب و دوستدار، یعنی اینکه ذکر محبوب بر دل او غالب باشد.33

باب سوّم بوستان در عشق و مستی و شور است که در این باب از عشق ناپایدار صوری و مجازی صحبت
می کند و به عشق حقیقی می کشاند. عشق عارفان ظاهر نیست بلکه آنان در بحر معنا غرقند و سعدی در توصیف عاشقان حقیقی چنین می سراید :

چو عشقی که بنیادِ آن بر هواست

 

چنین فتنه انگیز و فرمانرواست

عجب داری از سالکانِ طریق

 

که باشند در بحرِ معنی غریق؟

به سَودای جانان ز جان مُشتعل

 

به ذکرِ حبیب از جهان مُشتغل

به یادِ حق از خلق بگریخته

 

چنان مستِ ساقی که مِی ریخته

نشاید به دارو دوا کردشان

 

که کس مطّلع نیست بر دردشان

اَلَست از ازل همچنانشان به گوش

 

به فریادِ قالُوا بَلی در خروش

گروهی عمل دارِ عزلت نشین

 

قدمهای خاکی، دَمِ آتشین

به یک نعره کوهی ز جا برکنند

 

به یک ناله شهری بهم بر زنند

چو بادند پنهان و چالاک پوی

 

چو سنگند خاموش و تسبیح گوی

سحرها بگریند چندان که آب

 

فرو شوید از دیده شان کُحلِ خواب

فَرَس کُشته از بس که شب رانده اند

 

سحرگه خروشان که وامانده اند

شب و روز در بحرِ سودا و سوز

 

ندانند زآشفتگی شب ز روز

 

 

 

به مجنون کسی گفت کای نیک پی

 

چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟

مگر در سرت شورِ لیلی نماند

 

خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره بگریست زار

 

که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمندست ریش

 

تو نیزم نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیلِ صبوری بوَد

 

که بسیار دوری ضروری بوَد

بگفت ای وفادارِ فرخنده خوی

 

پیامی که داری به لیلی بگوی

بگفتا مبر نامِ من پیش دوست

 

که حَیف است نامِ من آن جا که اوست34

 

ج) خوف :

حال خوف : و آن عبارتست از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بریدن از همه است و در انجام پناه دادن خود در سایۀ خداست.35

سعدی در دیباچه بوستان در قسمت سبب نظم کتاب، بابهای بوستان را نام می برد و در ذکر باب اوّل
می گوید:

یکی باب عدل است و تدبیر و رای

 

نگهبانی خلق و ترس خدای

 

سعدی فرمان روایی را می پسندد که روی اخلاص بر درگاه خداوند نهد، روز، مردمان را حکم گذار باشد و شب خداوند را بنده ی حق گزار. زیرا معتقد است کسی که از طاعت خداوند سرنپیچد هیچ کس از حکم او گردن نخواهد پیچید. به عقیدۀ او اشخاص خداترس را بر مردم باید گماشت و به کسانی که مردم از آنان در رنج باشند کاری نباید سپرد.

ز مُستکبرانِ دلاور بترس

 

ازان کو نترسد ز داور بترس

 

 

 

خداترس را بر رعیّت گمار

 

که معمار مُلک است پرهیزگار

 

 

 

خداترس باید امانت گزار

 

امین کز تو ترسد امینش مدار36

 

 

 

د) رجا :

حال رجاء : و آن عبارتست از تعلّق و آویزش دل به محبوبی که در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعۀ خدا، خواه با به دست آوردن سودی، یا به دفع زیانی.37

در مناجاتِ سعدی اخلاصِ او را به خدای مظهرِ کمال و آفرینندۀ جهانِ مطلوب توان دید. این جا بندگان فروماندۀ نفسِ امّاره اند، از بندۀ خاکسار گناه سر می زند ولی به عفوِ خداوندگار امیدوارست. چون شاخۀ برهنه دست برمی آورد «که بی برگ از این بیش نتوان نشست». لحن سعدی آگنده از خضوع و ایمان و از زبان همۀ ما می گوید:

بضاعت نیاوردم الّا امید

 

خدایا ز عفوم مکن نا امید

نیایش وی با خدایی است که مردی بت پرست را به مجردّ لحظه ای انتباه می بخشاید، و مدهوشی گنهکار نیز به درگاهِ او راه تواند داشت. سعدی در این مورد می گوید :

شنیدم که مستی ز تابِ نَبید

 

به مقصورۀ مسجدی در دوید

بنالید بر آستانِ کَرَم

 

که یارب به فردوسِ اَعلی برم

مؤذّن گریبان گرفتش که هین

 

سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین

چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟

 

نمی زیبدت ناز با رویِ زشت

بگفت این سخن پیر و بگریست مست

 

که مستم بدار از من ای خواجه دست

عجب داری از لطفِ پروردگار

 

که باشد گنهکاری امّیدوار؟

تو را می نگویم که عذرم پذیر

 

درِ توبه بازست و حق دستگیر

همی شرم دارم ز لطف کریم

 

که خوانم گنه پیشِ عفوش عظیم

 

خدا به تعبیر سعدی، دوستی مهربان است، صمیمی و غم خوار، بخشنده و بزرگوار، امید بندگان و بسیار دوست داشتنی.

مُحال است اگر سر بر این در نهی

 

که باز آیدت دستِ حاجت تهی

خدایا مقصّر به کار آمدیم

 

تهیدست و امّیدوار آمدیم38

 

هـ) شوق :

حال شوق : و آن شوریدگی دل عاشق و دوستدار است در زمان ذکر محبوب و طلب دیدار او، و آن وابسته به اندازۀ محبّت است، و نیز بازداشتن اندامها از شهوت ها.39

سعدی حالت شوق و شوریدگی را که به عاشق دست می دهد چنین می سراید :

چو شوریدگان می پرستی کنند

 

بر آوازِ دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

 

چو دولاب بر خود بگریند زار

 

 

 

نبینی شتر بر نوای عرب

 

که چونش برقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شورِ طرب در سرست

 

اگر آدمی را نباشد خرست

 

 

 

ندانی که شوریده حالانِ مست

 

چرا برفشانند در رقص دست؟

گشاید دری بر دل از واردات

 

فشاند سرِ دست بر کاینات

 

 

 

خوشا وقتِ شوریدگانِ غمش

 

اگر زخم بینند و گر مرهمش

 

 

 

نه دل دامنِ دلستان می کشد

 

که مهرش گریبانِ جان می کشد

نه خود را بر آتش به خود می زنم

 

که زنجیرِ شوق است در گردنم40

 

و) مشاهده :

حال مشاهده : و آن سخن پیوستن و نزدیکی است، و آن وصلی است میان رؤیت عینی و رؤیت قلبی؛ یعنی محبوب را در دل چنان ببیند که گویی در برابر دیدگانش است.41

سعدی در باب عشق و مستی و شور از محبّت عاشق نسبت به معشوق سخن می گوید. معشوق در چشم و دل عاشق منزل دارد و عاشق در دل خود آن چنان مفتون جمال معشوق است که با حُسن صورت او کاری ندارد و با چشم دل او را می بیند.

چنان فتنه بر حسنِ صورت نگار

 

که با حسنِ صورت ندارند کار

ندادند صاحبدلان دل به پوست

 

وگر ابلهی داد بی مغز کوست42

 

ز) یقین :

حال یقین : و آن مکاشفه است، و خشنودی بنده بدانچه خدا او را قسمت کرده است؛ و یقین، پایۀ همه احوال است و پایان آنهاست.43

از نظر سعدی یقین و اعتماد صافیِ جوینده ی حق پرده های تخیّل و گمان را خواهد درید و دیگر هیچ حجابی میان بنده و حق نخواهد ماند مگر سراپرده ی عفت الهی.

بدرّد یقین پرده های خیال

 

نماند سراپرده الّا جلال

 

در حکایت روباه بی دست و پا و درویش، وقتی مرد درویش می بیند که روزی رسان، چگونه رزق روباه را
می دهد، یقین و ایمان قلبی چشم دلش را بینا کرده و تکیه و اعتماد به خدا می کند.

یقین، مرد را دیده بیننده کرد

 

شد و تکیه بر آفریننده کرد

 

سعدی از خدا می خواهد که چراغ یقین را بر سر راهش قرار داده تا از بدیها دوری جوید.

چراغِ یقینم فرا راه دار

 

ز بد کردنم دست کوتاه دار44

 

مستحسنات متصوّفه

الف) خرقه :

خرقه یا مرقّعه عبارت است از لباس پشمی که در اثر فرسودن و پاره شدن وصله هایی بر آن زده باشند. صوفیّه خرقه را از بزرگ ترین شعارهای تصوّف دانسته اند. خرقه بر دو نوع است :

خرقه ارادت و خرقه تبرّک

و این خرقه نیز به تفصیل در کتب صوفیّه مورد بحث قرار گرفته است، چه از لحاظ منشأ اسلامی و چه از جهت آداب و رسوم مربوط به آن. در مواردی از قبیل حالت وجد به دستور شیخ این خرقه پاره می شد. خرقه جامه کردن یا پاره کردن در متون عرفانی به تفصیل مطرح شده است.45

سعدی، راه صفا و تصفیه و پاک شدن از آلایش ها را در این می داند که نباید اهل تصوّف خرقه را جهت ریا و تظاهر بر تن کنند و پیشنهاد می کند که این خرقه را زیر قبا بپوشند تا از ریب و تزویر بری باشند.

بزرگان که نقدِ صفا داشتند

 

چنین خرقه زیرِ قبا داشتند

 

 

 

بکَن خرقۀ نام و ناموس و زَرق

 

که عاجز بوَد مردِ با جامه غرق

 

 

 

به روی و ریا خِرقه سهل است دوخت

 

گرش با خدا درتوانی فروخت

 

سعدی در حکایتی از بوستان از صوفی خرقه پوش انتظار دارد که اصول شرع را رعایت کرده و کاری نکند که مورد طعن و سرزنش مردم قرار گیرد.

یکی پیش داودِ طائی نشست

 

که دیدم فلان صوفی افتاده مست

قی آلوده دستار و پیراهنش

 

گروهی سگان حلقه پیرامنش

چو پیر از جوان این حکایت شنید

 

به آزار از او روی درهم کشید

زمانی برآشفت و گفت ای رفیق

 

به کار آید امروز یار شفیق

برو زان مَقام شنیعش بیار

 

که در شرع نهی است و در خِرقه عار

 

 

 

یکی طعنه می زد که درویش بین

 

زهی پارسایان پاکیزه دین!

یکی  صوفیان بین که مِی خورده اند

 

مُرَقَّع به سیکی گرو کرده اند ...46

 

ب) سماع :

در میان صوفیّه، سماع به طریق آواز خواندن یک نفر و شنیدن دیگران یا سرود خواندن به اجتماع با دف و نی و نظایر آنها یا بدون ساز و همچنین با رقص و تواجد یا بدون رقص و وجد بالاخره به انواع و اقسام مختلف، متداول بوده و غالباً وجد با سماع توأم می شده است.47

در باب سماع که آراء موافق و مخالف بسیار مبنی بر جواز و عدم جوازِ آن نقل شده، شیخ معتقد است هرگاه سماع متضّمن فسادی نباشد، محرّک شوق سالکان و موجب اصلاح و تکمیل آنان می باشد و دری از واردات غیبی بر دل آنان گشوده می شود.48

سعدی در بوستان سماع را تنها نغمه های خوش و آوای نواگر نمی داند بلکه هر صدایی برای عاشق شوریده حال می تواند سماع باشد. آواز پای ستور، صدای بم یا زیر، آواز پر مگس و آواز دولاب، مرد سماع را به وجد و شور می آورد. او مرد سماع را شهوت پرست نمی داند بلکه او با شنیدن آواز خوش با وجد و سرور به سماع می پردازد. برای کسی که گوش دلش شنواست جهان وجود سراسر سماع و شور و وجد و حال است امّا کوردلان در نمی یابند. وقتی حُداء (آواز خوشی که ساربانان عرب می خوانند) در شتر تأثیر می کند پس اگر آواز خوش بر آدم تأثیری نداشته باشد او از حیوان هم کمتر است.

 نه مطرب که آوازِ پای ستور

 

سَماع است اگر عشق داریّ و شور

مگس پیشِ شوریده دل پر نزد

 

که او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زیر

 

به آوازِ مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می نگردد خموش

 

ولیکن نه هر وقت بازست گوش

چو شوریدگان مِی پرستی کنند

 

بر آوازِ دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

 

چو دولاب بر خود بگریند زار

به تسلیم سر در گریبان برند

 

چو طاقت نمانَد گریبان درند

مکن عیبِ درویشِ مدهوشِ مست

 

که غرق است از آن می زند پا و دست

نگویم سَماع ای برادر که چیست

 

مگر مستمع را بدانم که کیست

گر از بُرجِ معنی پرد طیرِ او

 

فرشته فرو مانَد از سیرِ او

وگر مرد لَهوست و بازیّ و لاغ

 

قوی تر شود دیوش اندر دماغ

چه مردِ سماع است شهوت پرست؟

 

به آوازِ خوش خفته خیزد، نه مست

پریشان شود گُل به بادِ سحر

 

نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستیّ و شور

 

ولیکن چه بیند در آیینه کور؟

نبینی شتر بر نوای عرب

 

که چونش برقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شورِ طرب در سرست

 

اگر آدمی را نباشد خرست49

 

بیان بعضی اصطلاحات و افکار صوفیان و عارفان در بوستان

الف) راز و رمز :

عرفان با اشکال گوناگونش، در همۀ ادوار و در میان همۀ اقوام و ملل، با موضوع «اسرار و رموز» همراه بوده است.

این راز بودن از آنجا ناشی می شود که یافته های عرفانی «نگفتنی» اند. و این رمز از آنجا ضرورت پیدا می کند که اگر چیزی نیز بگویند باید با زبان اشاره باشد. این نگفتن به خاطر آن است که اوّلاً در طریقت، راز را نباید آشکار کرد. افشای راز، علاوه بر اینکه عارف را در معرض مخالفت و دشمنی عوام النّاس و متعصّبان قرار می دهد، از لحاظ قواعد طریقت نیز خطا و کفر است و موجب تنبیه و کیفر.50

از نظر سعدی رهرو طریقت که محرم راز است مبادا که اسرار و رموز مکتب طریقت را در اختیار بیگانگانی قرار دهد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند. حفظ اسرار از واجبات طریقت و افشای اسرار خروج از محرمیّت است.

و گر سالِکی محرمِ راز گشت

 

ببندند بَر وی درِ بازگشت

کسی را در این بزم ساغر دهند

 

که داروی بیهوشیش در دهند

یکی باز را دیده بر دوخته ست

 

یکی دیده ها باز و پر سوخته ست

کسی رَه سوی گنجِ قارون نبُرد

 

وگر بُرد، رَه باز بیرون نبُرد51

 

ب) وقت :

در اصطلاح صوفیان یعنی «زمانِ حال (میانۀ ماضی و مستقل) و نیز واردی است از خداوند که به سالک پیوندد و او را از گذشته و آینده فارغ گرداند».

سعدی با اشاره به حدیث نبوی وقت را شمشیر قاطعی می داند که اگر آن را با اطاعت و عبادت نبُرند او با گذشتش رشته ی زندگی را می بُرد و باید از لحظات زندگی در کسب کمالات استفاده نمود.

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

 

که فرصت عزیزست و اَلوَقتُ سَیف

 

 

 

قضا زنده ای را رگِ جان برید

 

دگر کس به مرگش گریبان درید52

 

سعدی در گلستان می گوید :

اگر درویش بر حالی بماندی

 

سر دست از دو عالم برفشاندی

 

و نیز می گوید : «وقتی ... چنین بود که به جبرئیل و میکائیل نپرداختی، و دیگر وقت با حفصه و زینب درساختی ...»

و به قول آن عارف راستین

 همه احوال ما برق جِهان است

 

دمی پیدا و دیگر دم نهانست

گهی بر طارم اعلی نشینم

 

گهی بر پشت پای خود نبینم ...53

 

ج) واردات :

واردات آن معانی که بدون تفکّرِ بنده بر دل او وارد شود.

از نظر سعدی واردات همان فیض های الهی است که بر دل مستان حق وارد شده و او بر تمامی ماسِوی  الله سرِ دست می افشاند و آنان را ترک می گوید. در این مورد حکایتی نقل می کند که جوانی شیرین لب با نواختن نی همه را به شور و وجد می افکند. پدرش به واسطه تعصّب نی را در آتش می سوزاند امّا هنگامی که در شبی به آواز خوش نی فرزندش گوش می دهد پریشان و مدهوش می شود و عرق ریزان می گوید این بار نی مرا در آتش خود سوزاند و این فیض های الهی است که دل شوریدگان را به شور و شوق می آورد.

 شکر لب جوانی نی آموختی

 

که دلها در آتش چو نی سوختی

پدر بارها بانگ بَر وی زدی

 

به تندیّ و آتش در آن نی زدی

شبی بر ادای پسر گوش کرد

 

سَماعش پریشان و مدهوش کرد

همی گفت و بر چهره افگنده خوی

 

که آتش به من در زد این بار نی

ندانی که شوریده حالانِ مست

 

چرا برفشانند در رقص دست؟

گشاید دری بر دل از واردات

 

فشاند سرِ دست بر کاینات54

 

د) مبارزه با نفس امّاره و هواهای نفسانی :

ا

این مسئله نیز در قرآن کریم و احادیث و اخبار بارها مورد تأکید قرار گرفته است. در این باره به دو حدیث معروف اشاره می کنیم : یکی آنکه پیغمبر اکرم (ص) می فرماید : «اَعدی عَدوِّکَ نَفسُک» و دوّم آنکه از علی (ع) روایت شده که حضرت رسول (ص) جماعتی را به جنگی فرستاد که هنگام بازگشت به آنان فرمود : مرحبا به قومی که جهاد اصغر را انجام داده و جهاد اکبرشان در پیش است. گفتند : جهاد اکبر چیست؟ فرمود : جهاد با نفس است.55

سعدی انسانها را به مبارزه با سگ نفس فرا می خواند و سلطه ی نفس امّاره بر دل انسانها را موجب ذلّت و خواری می داند. او نفس سرکش را به کُرّه ی توسن تشبیه کرده که باید او را رام کرد.

مپرور تن ار مردِ رای و هُشی

 

که او را چو می پروری می کُشی

 

 

 

کسی سیرتِ آدمی گوش کرد

 

که اول سگِ نَفس خاموش کرد

 

 

 

بر اوجِ فلک چون پرد جُرّه باز

 

که در شهپرش بسته ای سنگِ آز؟

گرش دامن از چنگ شهوتِ رها

 

کنی، رفت تا سِدرَةُ المُنتَهی

 

 

 

تو بر کُرّّۀ توسنی بر کمر

 

نگر تا نپیچد ز حکمِ تو سر

که گر پالهَنگ از کَفَت درگسیخت

 

تنِ خویشتن کُشت و خونِ تو ریخت

 

 

 

همی میردت عیسی از لاغری

 

تو در بندِ آنی که خر پروری

به دین، ای فرومایه، دنیا مخر

 

تو خر را به انجیلِ عیسی مخر

 

 

 

مرو از پیِ هر چه دل خواهدت

 

که تمکینِ تن نورِ جان کاهدت

کند مرد را نَفسِ اَمّاره خوار

 

اگر هوشمندی عزیزش مدار

اگر هر چه باشد مرادت خوری

 

ز دَوران بسی نامرادی بری56

 

در باب ششم حکایتی در مورد انسان طمع کاری نقل می کند که در برابر خوارزمشاه تعظیم می کند و مورد سرزنش پسرش قرار می گیرد که به پدر اعتراض می کند که مگر نگفتی قبله سمت راه حجازست؟ پس چرا امروز به سوی دیگری نماز خواندی؟

[یکی پُر طمع پیش خوارزمشاه

 

شنیدم که شد بامدادی پَگاه

چو دیدش به خدمت دو تا گشت و راست

 

دگر روی بر خاک مالید و خاست

پسر گفتش ای بابَکِ نامجوی

 

یکی مشکلت می بپرسم بگوی

نگفتی که قبله ست راهِ حجاز

 

چرا کردی امروز از این سو نماز؟]

مبر طاعتِ نفسِ شهوت پرست

 

که هر ساعتش قبلۀ دیگرست

قناعت سرافرازد ای مردِ هوش

 

سرِ پُر طمع برنیاید ز دوش57

 

هـ) قضا و قَدَر :

قضا و قدر حکم حق است به آنچه می آید، بر احسن نظام، و عبارت از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست، و قضا، امر اجمالی است و قدر تفصیل آن... .58

سعدی کلید قضا و قدر را در دست خداوند توانای مطلق می داند. تیر قضا و قدر هر وقت از کمان اراده ی الهی بیرون جهد، کسی را قدرت مقابله با آن نیست.

بدانم که دستی که برداشتم

 

به نیروی خود بر نیفراشتم

نه صاحبدلان دست برمی کشند

 

که سر رشته از غیب درمی کشند

درِ خیر بازست و طاعت و لیک

 

نه هر کس تواناست بر فعلِ نیک

همین است مانع که در بارگاه

 

نشاید شدن جز به فرمانِ شاه

کلیدِ قَدَر نیست در دستِ کس

 

توانای مطلق خدای است و بس

پس ای مردِ پوینده بر راهِ راست

 

تو را نیست منّت، خداوند راست

چو در غیب نیکو نهادت سرشت

 

نیاید ز خوی تو کردارِ زشت

ز زنبور کرد این حَلاوت پدید

 

همان کس که در مار زهر آفرید

چو خواهد که مُلکِ تو ویران کند

 

نخست از تو خلقی پریشان کند

و گر باشدش بر تو بخشایشی

 

رساند به خلق از تو آسایشی

 

 

 

چو روزی به سعی آوری سوی خویش

 

مکن تکیه بر زورِ بازوی خویش

چرا حق نمی بینی ای خودپرست

 

که بازو به گردِش درآورد [و] دست؟

چو آید به کوشیدنت خیر پیش

 

به توفیق حق دان نه از سعیِ خویش

تو قائم به خود نیستی یک قدم

 

ز غیبت مدد می رسد دَم به دَم

نه طفلِ زبان بسته بودی ز لاف؟

 

همی روزی آمد به جَوفش ز ناف

چو نافش بریدند روزی گسست

 

به پستانِ مادر درآویخت دست

 

سعدی در حکایتی از باب هشتم (در شُکر بر عافیت) از فقیهی مغرور سخن می گوید که بر افتاده ای مست گذشت و از روی غرور به او التفاتی ننمود. جوان مست به او هشدار می دهد که این دست تقدیر بوده که سرنوشتِ تو، به مسجد و سرنوشت دیگری به کنشت ختم شده است.

فقیهی برافتاده مستی گذشت

 

به مستوریِ خویش مغرور گشت

ز نَخوت بر او التفاتی نکرد

 

جوان سر برآورد کای پیرمرد

تکبّر مکن چون به نعمت دری

 

که محرومی آید ز مُستکبری

یکی را که در بند بینی مخند

 

مبادا که ناگه درافتی به بند

نه آخر در امکانِ تقدیر هست

 

که فردا چو من باشی افتاده مست؟

تو را آسمان خط به مسجد نِبشت

 

مزن طعنه بر دیگری در کِنِشت

ببند ای مسلمان به شکرانه دست

 

که زُنّارِ مُغ بر میانت نبست

نه خود می رود هر که جویانِ اوست

 

به عُنفش کشان می بَرَد لطفِ دوست

 

در حکایتی از باب پنجم از تیرانداز اردبیلی که تیر با پیکان دوشاخه را از پیل می گذراند و در مبارزه ای اسیر یک نمدپوش می شود، نقل می کند که آن تیرانداز در حالی که خون گریه می کند در پاسخ خدمت کاری که سؤال می کند تو که آهن را با ناوک سوراخ می کردی چگونه اسیر یک نمدپوش شدی؟ می گوید :

من آنم که در شیوۀ طعن و ضرب

 

به رستم درآموزم آداب حرب

چو بازوی بختم قوی حال بود

 

ستبریِ پیلم نمد می نمود

کنونم که در پنجه اِقبیل نیست

 

نمد پیشِ تیرم کم از پیل نیست

به روزِ اجل نیزه جَوشَن درَد

 

ز پیراهنِ بی اجل نگذرد

کِرا تیغِ قهرِ اجل در قفاست

 

برهنه ست اگر جوشنش چندلاست

ورش بخت یاور بوَد، دهر پشت

 

برهنه نشاید به ساطور کُشت

نه دانا به سعی از اجل جان ببُرد

 

نه نادان به ناساز خوردن بمرد

 

سعدی در مورد سابقه ی حکم ازل و توفیق خیر چنین می سراید :

نخست او ارادت به دل در نهاد

 

پس این بنده بر آستان سر نهاد

گر از حق نه توفیقِ خیری رسد

 

کی از بنده چیزی به غیری رسد؟

 

حکایت گفتگوی شتربچّه با مادر در مورد قضا و حکم ازلی حق در باب پنجم بوستان نشانه ی تسلیم در برابر سرنوشت است.

شتربچّه با مادرِ خویش گفت :

 

بس از رفتن، آخر زمانی بخفت

بگفت ار به دستِ منستی مهار

 

ندیدی کسم بارکش در قطار

قضا کشتی آن جا که خواهد بَرَد

 

وگر ناخدا جامه بر تن درَد

مکن سعدیا دیده بر دستِ کس

 

که بخشنده پروردگارست و بس

اگر حق پرستی ز درها بَسَت

 

که گروی براند نخواند کست

گر او تاجدارت کند سر برآر

 

وگرنه سرِ ناامیدی بخار59

 

و) فنای موجودات در معرض وجود باری تعالی :

از نظر سعدی هستی تمامی کاینات در برابر هستی مطلق هیچ است و جز خدا هیچ نیست و همه چیز کمتر از آن است که با هستیش نام هستی برند.

رهِ عقل جز پیچ بر پیچ نیست

 

برِ عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفتن این با حقایق شناس

 

ولی خرده گیرند اهلِ قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟

 

بنی آدم و دام و دد کیستند؟

پسندیده پرسیدی ای هوشمند

 

بگویم گر آید جوابت پسند

نه هامون و دریا و کوه و فلک

 

پری و آدمی زاد و دیو و مَلَک

همه هرچه هستند ازان کمترند

 

که با هستیش نامِ هستی برند

عظیم است پیش تو دریا به موج

 

بلندست خورشیدِ تابان به اوج

ولی اهلِ صورت کجا پی برند

 

که اربابِ معنی به مُلکی دَرَند

که گر آفتاب است یک ذرّه نیست

 

وگر هفت دریاست یک قطره نیست

چو سلطانِ عزّت عَلَم بر کشد

 

جهان سر به جَیبِ عدم درکشد

 

 

حکایت کرم شب تاب و سؤال کردن از او که چرا در روز ناپیدایی و پاسخ او :

مگر دیده باشی که در باغ وراغ

 

بتابد به شب کرمکی چون چراغ

یکی گفتش ای کرمکِ شب فروز

 

چه بودت که بیرون نیایی به روز؟

ببین کآتشی کرمکیِ خاک زاد

 

جواب از سرِ روشنایی چه داد

که من روز و شب جز به صحرا نیَم

 

ولی پیشِ خورشید پیدا نیَم60

 

ز) همّت :

همّت، توجّه قلب است با تمام قوی روحانی خود به جانب حق، برای حصول کمال برای خود یا برای دیگری.61

از نظر سعدی در بوستان همّت آن است که مردان خدا از راه دل و به مدد دعا قدرت خود را نشان می دهند و جلوی بدی را می گیرند.

به بازو توانا نباشد سپاه

 

برو همّت از ناتوانان بخواه

 

 

 

چو دست و زبان را نماند مجال

 

به همّت نمایند مردی رجال

 

 

 

به همّت مدد کن که شمشیر و تیر

 

نه در هر وَغایی بوَد دستگیر62

 

ح) اَبدال :

ابدال جمع بَدَل یا بَدیل و بِدل. عدّه ای معیّن (هفت یا هفتاد) از مردان خدا که صوفیان معتقد بودند جهان به آنان برپاست و چون یکی از ایشان بمیرد خدا دیگری را به جای وی اختیار می کند تا عددشان ثابت بماند.

از نظر سعدی ابدال دارای کرامت هایی هستند که می توانند در آب و آتش روند امّا اهل ادّعا و ظاهر این حقیقت را قبول ندارند.

سعدی در باب سوّم در مورد کرامت یکی از ابدال حکایتی نقل می کند.

قضا را من و پیری از فاریاب

 

رسیدیم در خاکِ مغرب به آب

مرا یک دِرَم بود برداشتند

 

به کشتیّ و درویش بگذاشتند

سیاهان براندند کشتی چو دود

 

که آن ناخدا ناخدا ترس بود

مرا گریه آمد ز تیمارِ جُفت

 

بر آن گریه قهقه بخندید و گفت

مخور غم برای من ای پُر خرد

 

مرا آن کس آرد که کشتی بَرَد

بگسترد سجّاده بر روی آب

 

خیال است پنداشتم یا به خواب

ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت

 

نگه بامدادان به من کرد و گفت

عجب ماندی ای یارِ فرخنده رای؟

 

تو را کشتی آورد و ما را خدای

چرا اهلِ دعوی بدین نگروند

 

که اَبدال در آب و آتش روند؟

نه طفلی کز آتش ندارد خبر

 

نگه داردش مادرِ مِهرور؟

پس آنان که در وجد مستغرقند

 

شب و روز در عینِ حفظِ حقند

نگه دارد از تابِ آتش خلیل

 

چو تابوتِ موسی ز غرقابِ نیل

چو کودک به دست شناور بَرست

 

نترسد و گر دجله پهناورست

تو بر روی دریا قدم چون زنی

 

چو مردان که بر خشک تر دامنی؟

 

 

 

شنیدی که در روزگارِ قدیم

 

شدی سنگ در دستِ اَبدال سیم

نپنداری این قول معقول نیست

 

چو راضی شدی سیم سنگت یکی است63

 

ط) نکات سودمند و برجستۀ تصوّف :

پاره ای از این نکات سودمند عبارتند از :

احترام به انسانیّت، انتخاب و گزینش هر اندیشه و کار نیک از هر کس، تعلیم وارستگی و آزادگی، تعلیم صفا و بی ریایی و دفع ظاهرپرستی، دعوت به اجتماع و تعاون و ایثار و مبارزه با ظلم و تفرعن، دلالت عملی مردم به حق و حقیقت، تعلیم عشق و محبّت و القاء ایمان، ترس دادن فرمان روایان و بزرگان از عواقب ستمگری، منع مال پرستی
و ... .64

آرمان شهری که سعدی در گستره ی بوستان می سازد سراسر صفا، صداقت، صمیمیّت، ایثار، وارستگی، انسانیّت، ستم ستیزی، سرور و مستی، خرسندی، سماع و صدای خوش، صلاح و راستی، سِتر اسرار، ستیزه با فساد، صبر، سابقه و صدور حکم ازل، تسلیم حق، دستگیری مستمندان، خودسازی، ستیزه با سگ نفس، ستیزه با
زرق سجّادگان تسبیح گوی سیه کار (که ای زرق سجّاده ی زرق پوش، سیهکار دنیا خر دین فروش)، صلح و سِلم، صدق و سوز، صافی دل صادق نفس، سبکبار (سبکبار مردم سبک تر روند)، سپاسِ حق، سخن سنجی، خواستار سعادت و دوستکامی انسان ها، رسیدگی به حال خستگان، زیردستان، مستمندان و مسکینان، ترس از سوز دل ستمدیدگان، دوستی دوستداران (مده بوسه بر دست من دوست وار، برو دوستداران من دوست دار)، رستگاری، تساهل و تسامح (یکی را که عقل است و فرهنگ و رای، گرش پای عصمت بخیزد ز جای – به یک خُرده مپسند بر وی جفا، بزرگان چه گفتند؟ خُذ ما صفا 65)، مستوری، غمگساری، دستگیری و مسکین نوازی، صواب و احسان، کوس رسوایی دیگران را به صدا در نیاوردن، سنگر گرفتن در مقابله با سنگدلان، آسیب در بسیار سختی، سلامت در سکوت، منع پوستین دری (غیبت) و ...

بر روی هم جهانی که سعدی در بوستان می جوید عالَمِ ایمان به خداست و نیکی و صفا، راستی و پاکی، روشنی و حقیقت. این جهان برای ما آرزو و تصویری می آفریند از عالَم، چنان که باید باشد، و در دلها این شوق را پدید می آورد که در راهِ ساختنِ جهانی بهتر و انسانی تر باید کوشید.

مدینۀ فاضلۀ سعدی در بوستان، شاعری را نشان می دهد که بسیار پیشروتر از عصرِ خود بوده و چنان
می اندیشیده که خیلی از افکار او مورد قبول بشریّت در روزگار ماست. بی سبب نیست که در قرن هیجدهم در مغرب زمین برخی از اشعار او را از نظر مفاهیم عالی انسانی بسیار ستوده اند و نیز در اروپا از وی به عنوان شاعری جهانی یاد می کنند. 66

 

نتیجه

من ا... التّوفیق

زهرا خلفی ـ عضو هیأت علمی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد دزفول

با بیان ناقص و الکن خود چگونه می توان از کتابی پر مغز که هدایت گر انسان ها به بوستان برین است، سخن گفت؟ تأمّلات عارفانه ی سعدی که در ورای هر چیز نکته ای نهفته و عبرتی انگیخته می بیند بدیع و بی نظیر است. بوستان، اقیانوسی سترگ است که با سباحت در آن انسان از هوسها و هواجس شسته و به ساحل سعادت می رسد. سیاحت در بوستان سیّاحان را از سر گرانی ها و وسوسه های نفس رهانیده به سمت و سوی انسانیّت و انسان دوستی سوق می دهد. اندیشه ی عرفانی سعدی در بوستان، سنگر مستحکمی در برابر سودجویی ها و سوداهای
بی اساس است که حاصلی جز حسرت و افسوس برای انسان ندارد. دلسوزیهای سعدی، نصایح و صلاح اندیشی او، چشم های بی سو را سرمه ی بصیرت می بخشد و انسان را سپیدرو و سرافراز و رستگار در برابر صمد سبحان قرار می دهد.

 

     

پانوشت ها

1-     ذکر جمیل سعدی، صص 294، 295

2-     متن کامل دیوان شیخ اجلّ سعدی شیرازی، ص 24

3-     مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، صص 152، 154، 155، 129، 130

4-     ذکر جمیل سعدی، ص 295

5-     مقدّمه ای بر عرفان و تصوّف، صص 156، 157

6-      ذکر جمیل سعدی، صص 296 تا 299

7-     بوستان سعدی، صص 17 تا 20، 23 تا 25، 28

8-     همان کتاب، ص 35

9-     مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 155

10-  بوستان سعدی، ص 41

11-  شناخت عرفان و عارف ایرانی، ص 179

12-  بوستان سعدی، صص 182 تا 184، 186، 189 تا 194

13-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 179

14-  مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 22

15-  بوستان سعدی، ص 153

16-   شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

17-  بوستان سعدی، ص 118

18-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، صص 71 و 72

19-  بوستان سعدی، ص 55

20-  همان کتاب، ص 64

21-  همان کتاب، ص 105

22-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

23-  بوستان سعدی، ص 105

24-  همان کتاب، ص 132

25-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

26-   بوستان سعدی، ص 116

27-  همان کتاب، ص 141

28-  همان کتاب، ص 19

29-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

30-  بوستان سعدی، صص 142، 136، 140

31-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

32-  بوستان سعدی، ص 108

33-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

34-  بوستان سعدی، صص 101، 108

35-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

36-   بوستان سعدی، صص 37، 42 تا 44

37-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

38-  بوستان سعدی، صص 18، 19، 199

39-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

40-  بوستان سعدی، صص 112، 100، 113

41-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

42-  بوستان سعدی، ص 101

43-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

44-  بوستان سعدی، صص 35، 88، 197

45-  عرفان نظری، صص 56 و 57

46-   بوستان سعدی، صص 55، 112، 143، 158

47-  عرفان نظری، ص 57

48-  ذکر جمیل سعدی، ص 299

49-  بوستان سعدی، صص 111 و 112

50-  پژوهشی در نسبت : دین و عرفان، ص 23

51-  بوستان سعدی، ص 35

52-  همان کتاب، صص 321، 185

53-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 151

54-  بوستان سعدی، صص 318، 112

55-  عرفان نظری، ص 118

56-   بوستان سعدی، صص 145 تا 147

57-  همان کتاب، ص 146

58-  مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 267

59-  بوستان سعدی، صص 267، 181، 171، 176، 139، 177، 141، 142

60-   همان کتاب، صص 109، 110

61-   مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 268

62-   بوستان سعدی، صص 78، 121، 150

63-   همان کتاب، ص 311، 109، 149

64-   فلسفۀ عرفان، بخش هایی از صص 155 تا 164

65-   بوستان سعدی، ص 169

66-   همان کتاب، ص 30

 

 

 

منابع و مآخذ

1-     بوستان سعدی (سعدی نامه)، غلامحسین یوسفی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوّم، بهمن ماه 1363 هـ.ش، تهران

2-     پژوهشی در نسبت : دین و عرفان، سیّد یحیی یثربی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ اندیشه ی اسلامی، چاپ سوّم، 1386

3-     ذکر جمیل سعدی، جلد اوّل، کمیسیون ملّی یونسکو- ایران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوّم، پاییز 1369

4-     شناخت عرفان و عارفان ایرانی، علی اصغر حلبی، انتشارات زوّار، چاپ پنجم، زمستان 1386

5-     عرفان نظری، سیّد یحیی یثربی، بوستان کتاب قم، چاپ پنجم، 1384

6-      فلسفه ی عرفان، سیّد یحیی یثربی، بوستان کتاب قم، چاپ پنجم، 1382

7-     متن کامل دیوان شیخ اجلّ سعدی شیرازی، محمّدعلی فروغی، نشر معرفت، 1340

8-   مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، سیّد ضیاءالدّین سجّادی، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، چاپ ششم، زمستان 1372

 

 

 

 

 

 

چاپ شده در مجموعه مقالات همایش ملّی عرفان با تکیه بر متون اصیل عرفانی در تاریخ 6/12/88،

دانشگاه آزاد اسلامی اهواز
باسمه تعالی

عرفان سعدی در بوستان

مقدّمه :

پس از قرن ششم که دوران اوج و ارج نظام تعالیم عرفانی است می توان عرفان را آگاهی و شناختِ اسماء و صفات حضرت باری تعالی، معرفت به احوال مبدأ و معاد، شناخت حقایق عالم و چگونگی بازگشت این عوالم به حقیقت واحدی که در همه چیز پرتوی از وجود اوست و همه عالم از اوست، معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رهایش نفس از هواجس جسمانی و وساوس شیطانی، توجّه به مغز شریعت و انتقاد از منیّت ها و خودپرستی ها، تبلیغ عشق و محبّت، تعلیم انسانیّت و گذشت، مبارزه با ظاهرپرستی و قشری بودن و تحجّر و تعصّب، تعالیم محبّت و مهرورزی به خلق و ایثار و احسان به دیگران و کسب فضایل اخلاقی و تهذیب دل و تکمیل انسان جهت نیل به مرحله ی خداگونگی و به طور کلّی تنظیم زندگی و تأمین سعادت انسان در زندگی دنیوی و اخروی با اطاعت از اوامر الهی، می دانند. ادبیات فارسی سرشار از اشعار عرفا و آثار صوفیانه ایست که نمودار اندیشه ها و عواطف ملّت ایران در طیّ قرون متمادی و آینه شعر و ادب ایران تجلّی گاه احساسات و آرمانهای عرفانی آنان است. عرفای بلنداندیش ایران با هر ستیزه تعصّب آمیز مخالفند. آنان بشر را به تسامح و گذشت و جوانمردی و احسان و ستم ستیزی و مساوات دعوت می کنند. اصول مردانگی و انسان دوستی را تشویق می کنند. از قناعت، تواضع، ایثار، اخلاق، صبر و استقامت، توجّه به خدا، مراعات اسرار، حضور قلب، پیروی از اولیا و اصفیا و بذل جان سخن
می گویند.

شعر عرفانی بعد از سنایی و عطار به وسیله ی کسانی چون سعدی، مولانا جلال الدّین، اوحد الدّین کرمانی و دیگران به کمال رسید و شهرت و رواج فراوان یافت و مورد قبول طبقات مختلف، حتّی غیرصوفیه قرار گرفت و عرفان را در همه ی دلها جای داد و بر همگان شناساند.

از میان شاعرانی که دارای ذوق عرفانی و جویای جلای دل و تزکیّه نفس بوده است، سعدی شیرازی است. شیخ اجلّ سعدی به تصوّف مایل و در جستجوی حقیقت بود و در اثنای سیر و سیاحت در بلاد مختلف از خدمت مردان خدا و همّت مشایخ، صفای باطن می طلبد و در مکانهای مقدّس به اعتکاف و عبادت و خلوت می پرداخت و معتقد بود که در سیر به سوی ساحت قدس الهی، طیران آدمیّت تا بی نهایت ادامه می یابد.

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند                   بنگر که تا چه حدّ است نشان آدمیّت

وی به همه عالم عشق می ورزید، چون در همه جا و در همه چیز خالق را جلوه گر می دید و خدمت به خلق را عبادت می دانست.1

 سعدی جامع همه ی مراتب و مقامات علمی و عملی است. حکمت و دانش، اخلاق، تصوّف، تربیت، عشق و حال، زهد و وارستگی، دیانت و تقوا، این همه مراتب را به حدّ کمال در سعدی موجود می بینیم.2

در این مقاله ابتدا در مورد مربّیان و مرشدان سعدی و تصوّف او مطالبی بیان شده و سپس کتاب بوستان و محتوای آن مورد بررسی قرار گرفته و اشعاری که بیان گر اندیشه های عرفانی و صوفیانه ی این شاعر نامی که
آوازه ی سخنش در سراسر جهان پیچیده و نوشته هایش را چون کاغذ زر می برده اند، به عنوان نمونه ذکر
می گردد.

 

مربیان و مرشدان سعدی :

سعدی در ایّام جوانی برای ادامۀ تحصیل به بغداد رفت و در نظامیۀ بغداد به تحصیل پرداخت، مسافرت او حدود 620 هـ.ق. اتّفاق افتاده است. در آنجا از مربیان و استادانی چون جمال الدّین ابوالفرج عبدالرّحمان معروف به «المحتسب» کسب فیض کرد. وی از سال 632 هـ.ق. محتسب دارالخلافۀ بغداد بود و سعدی در حکایتی از گلستان، به تربیت و تعلیم او اشاره دارد و از او به «مربّی» و «شیخ» یاد می کند که سعدی را از رفتن به مجلس سماع منع می کرد. سعدی در خصوص وی چنین می گوید : «چندان که مرا شیخ اجلّ عالَم، ابوالفرج جوزی به ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی، عنفوان شبابم غالب آمدی و هوی و هوس طالب، لاجرم برخلاف رأی مربّی قدمی برفتمی و از سماع و مخالطت حظّی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی :

قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را                     محتسب گر می خورد معذور دارد مست را ...

که تعریضی هم به محتسب دارد که نظر او به همین ابن جوزی است. در بغداد نیز تحت ارشاد صوفیانۀ ابوحفص سهروردی قرار گرفت.

او مرشد و پیر و راهنمای سعدی در تصوّف و عرفان بود و به این جهت، سعدی را از پیروان فرقه سهروردیه شمرده اند، و در بیت معروف او نقل شد که گفته :

مقامات مردان به مردی شنو

 

نه از سعدی، از سهروردی شنو

مرا شیخ دانای مرشد شهاب

 

دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش

 

دگر آنکه بر نفس خودبین مباش

 

ا

روش سهروردی تصوّف عابدانه مقیّد به تمام آداب شرع بود و متابعت شریعت را نشانۀ کمال می دانست، و خدمت خلق را هم از اصول تصوّف می دانست و سماع را نیز در صورتی که متضمن فسادی نباشد، جایز می شمرد و حرکات صوفیه را هنگام وجد و سماع روا می دانست. جمال پرستی صوری را هم رد می کرد و صورت پرستان را هوی پرست می دانست.

سعدی در تمام بوستان، سخن از طریقت می آورد و غالباً به عقاید عرفانی سهروردی توجّه دارد، مثلاً، به عقیدۀ سهروردی، واصلان به حق را روی بازگشت و بیان و اشارت و خبر دادن نیست.

سعدی دربارۀ سماع و وجد و حال و حرکات صوفیان، در این حالت مطابق عقیدۀ شیخ، در بوستان سخن گفته و صورت پرستی را هم در بوستان رد کرده است، اما در غزلیات مخالف آن عقیده را بیان داشته است.3

شیخ بزرگوار در آثار خویش گذشته از قرآن کریم و احادیث و روایات مذهبی و تاریخی و مشاهدات و تجربیّات شخصی، از سخنان مشایخ صوفیه و عارفان بزرگ نیز سود جسته است.

در بوستان از احوال و اقوال بزرگانی چون : جُنید، شِبلی، بایزیدِ بسطامی، ذوالنّون مصری، داود طائی، سَریّ سَقَطی، معروف کرخی، شهاب الدّین سُهروردی و حاتم اصمّ سخن رانده است.4

تصوّف سعدی :

سعدی به تصوّف مثبت و مفید، و تربیت و اخلاق عارفانه نظر دارد و خدمت خلق، و معاشرت و صحبت با مردم، و دانش اندوزی را توصیه می کند و تمتّع و بهره گیری از دنیا را به صورت معتدل و مشروع جایز می شمارد و دانشمندی که دستگیر مردمان و رهانندۀ غریق است، بر عابد و صوفی ای که گلیم خود را از موج بیرون می برد، برتری می دهد و می گوید :  

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

 

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم : میان عالم و عابد چه فرق بود

 

تا اختیار کردی از آن ا ین فریق را

گفت : آن گلیم خویش به درمی برد ز موج

 

وین جهد می کند که بگیرد غریق را

 

در رسالۀ عقل و عشق از سعدی می پرسند که : «مرد را راه به حق عقل نماید یا عشق؟ ...» و در جواب
می نویسد : «امّا راه، از رسیدگان پرسند و این ضعیف از واماندگان است ... امّا به یمن همّت درویشان، و به برکت صحبت ایشان، به قدر وسع، در خاطر این درویش می آید که عقل با چندین شرف که دارد، نه راه است، بلکه چراغ راه است و اوّل راهِ ادب طریقت است و خاصیّت چراغ آن است که به وجود آن راه از چاه بدانند و نیک از بد بشناسند، و دشمن از دوست فرق کنند و چون آن دقایق بدانست، برین برود که شخص اگر چه چراغ دارد تا نرود به مقصد نرسد» و پس از آن از مستیِ غلبه نسیم فیض الهی سخن می گوید که آغازش حلاوت ذکر، و میانش وجد، و پایانش عشق است که پایانی ندارد.5

در بوستان و گلستانِ شیخ کمتر داستانی است که در آنها ذکر درویشان نیامده باشد ولی در مجموع نه چنان است که مو به مو پیروی آیین تصوّف را فرض بشمارد، بلکه در بسیاری از مسائل به حکما و اهل سیاست نزدیک شده و در پاره ای مطالب وجهۀ دینی را مقدّم داشته است و اگر بابهائی چون تواضع و قناعت و رضا و احسان و توبه ترتیب می دهد نباید گمان برد که مقصود وی شرح آنهاست به صورتی که در میانۀ صوفیان متداول است، چه وی در آن خیال نیست که مردم را به تصوّف دعوت نماید و اگر ذکری از جُنید و شِبلی و بایزید و ذوالنون و معروف کرخی و دیگران به میان می آورد تنها از آن جهت است که به نظر وی آن بزرگان مظهر تربیت و اخلاق بوده اند. همان گونه که اشاره شد، شیخ دارای مشرب تصوّف و ذوق عرفان و در پی تصفیه اخلاق بوده است، ولی اگر گمان رود که او مرید و تابع طریقۀ یکی از مشایخ روزگار خویش بوده، این سُخنی است که دلیل محکم می خواهد.

اساس تربیت سعدی حکمت عملی و ذوق زندگی است و راه او راه میانه ای است که حزم و دوراندیشی یک خردمند جهان دیده برمی گزیند و از گمراهی و درماندگی می رهد. وی مثل استادان خویش : شهاب الدّین سُهروردی و ابوالفرج بن جوزی، پیروی از سنّت و شریعت را توصیه می کند، امّا نه سهروردی می شود تا یک سره خود را تسلیم رؤیاهای صوفیانه کند و نه ابن جوزی می شود تا صوفیّه را به کلّی فریب خوردۀ دیو و شیطان بپندارد. چنین کسی است که با میانه روی و بی آنکه خود را دیو یا فرشته کند به اوج مقام آدمیّت برمی آید.

در عقیدۀ تصوّف و مشرب عرفانی شیخ جای هیچ گونه تأمّل و شبهه نیست. اشعار عارفانه ای که مشتمل بر حقایق تصوّف است و ستایش شیوخ و مشاهیر و معارف این فرقه در کتاب بوستان و غیره از قبیل : معروف کرخی، بایزید بسطامی، شبلی، ذوالنّون مصری، شیخ روزبهان، جُنید، داود طائی و دیگران مبنی بر همین عقیده است و مخصوصاً باب دوم کتاب گلستان را برای بیان اخلاق درویشان اختصاص داده است.

سعدی برخلاف بسیاری از اهل طریقت که به کلّی پشت پا به دنیا می زنند و ترک معاشرت می گویند و راه عزلت و انزوا و کناره گیری از مردمان می پویند، عبادت را در خدمت خلق می داند و ایشان را به کار و خدمت و معاشرت و نوع پرستی و معاونت یکدیگر تحریض و تشویق می کند و می گوید :

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی

 

صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

 

و در گلستان گوید :

دَلقت به چه کار آید و مِسحی و مُرقّع

 

خود را ز عملهای نکوهیده بری دار

حاجت به کلاه بَرَکی داشتنت نیست

 

درویش صفت باش و کلاه تتری دار

 

آنچه از عرفان و تصوّف در پاره ای از آثار منظوم سعدی جلوه گر است، شامل قسمت های زیر می باشد :

1- اصطلاحات تصوّف و نقل قول برخی از مشایخ صوفیه از قبیل :

پیر، حالت، خرابات، دلق، ذکر، سالک، سماع، صوفی، طریقت، عارف، کمال و غیره.

در آثار سعدی کلّ عالم هستی در محبوب و معبود کُلّ خلاصه می شود.

2- نام عرفا و مشایخ بزرگ صوفیه و نقل حکایات و اقوال آنان از قبیل :

شبلی، بایزید، حاتم اصم، معروف کرخی، ذوالنون مصری، داود طائی و دیگران.

3- طرح مسائل تربیتی و اخلاقی از دیدگاه عرفان مانند ذکر و وجد و سماع، رضا و تسلیم، تواضع، شکر، توبه و مناجات.6

 

بوستان

پسندها و آرزوهای سعدی در بوستان بیش از دیگر آثار او جلوه گرست. به عبارت دیگر سعدی مدینۀ فاضله ای را که می جُسته در بوستان تصویر کرده است. در این کتاب پرمغز از دنیای واقعی ـ که آگنده است از زشتی و زیبایی، تاریکی و روشنی، و بیشتر اسیر تباهی و شقاوت ـ کمتر سخن می رود بلکه جهانِ بوستان همه نیکی است و پاکی و دادگری و انسانیّت یعنی عالَم چنان که باید باشد، و به قول مولوی «شربت اندر شربت است».

هر گاه از سختی ها و آلامِ دنیا آزرده خاطر می شویم سیر در بوستانِ سعدی لطفی دیگر دارد. به ما کمالِ مطلوبی عرضه می کند. همّتمان را برمی انگیزد که در لجّۀ دنیای فرودین دست و پا ـ نزنیم و بال بگشاییم به سوی آسمان صاف و روشنِ سعادت و وارستگی. شگفت این که در بوستان در عینِ تعالی و پرگشاییِ انسان به سوی «فردوسِ برین»، آدم از این «دیرِ خراب آباد» غافل نیست. یعنی جهانِ آرزو و امید، زمین و جهانِ عینی و محسوس را از یاد نمی برد بلکه به ما خاطرنشان می کند که بهتر ساختنِ دنیا ـ به قول کامو ـ در توانِ ماست.

در عالَمی که هر موجود جاندار و بی جان با سعدی در همدلی و جوشش است و رازگویی، و اشیاء و احوال و حرکات آنها از نظر او پوشیده نمی ماند، سیر در بوستان و دریافتن اندیشه ها و تخیّلات و پیام سعدی محتاج است به فکری آماده و ذهنی حسّاس و بیدار.

در عالم سعدی خدا معبود و محبوب است و بندگانِ صادق در ایمان و عشق بدو پایدار و با ثبات.

خدا، به تعبیر سعدی، دوستی مهربان است، صمیمی و غمخوار، بخشنده و بزرگوار، امیدِ بندگان و بسیار دوست داشتنی. در برابر خداوند باید صدق داشت و اخلاص، وگرنه به ظاهر خود را در چشم مردم آراستن، مانند روزه داشتن طفلی است که در نهان غذا می خورد و دلخوش بود که پدر و دیگران او را روزه دار می پندارند.

صحنه های عبرت انگیزی که در بوستان می بینیم ما را نیز به حسرت و تأسّف دچار می کند. از بسیاری
کرده ها پشیمان می شویم و در زیر لب می گوییم : «فغان از بدی ها که در نفسِ ماست». دنیا را کاروانگهی
می بینیم «که یاران برفتند و ما بر رهیم». به یاد می آوریم که ما نیز عن قریب به شهری غریب سفر خواهیم کرد. ایّام از دست رفته را فرایاد می آوریم و دریغ می خوریم که بی ما بسی روزگار گُل خواهد رویید و نوبهار خواهد شکفت، دوستان نیز با یکدیگر خواهند نشست ولی از ما اثری نخواهد بود.

اساسِ عالمِ مطلوب سعدی عدالت است و دادگستری، یا به تعبیر او «نگهبانیِ خلق و ترسِ خدای». به همین سبب نخستین و مهمترین باب کتاب خود را بدین موضوع اختصاص داده است.

جهانداری موافقِ شریعت مطلوبِ سعدی است و کشتن بدکاران را به فتوای شرع روا می داند. سعدی در جهانی که در بوستان تصویر کرده سیرۀ حکمرانی کسانی را می ستاید که همه به زیردستان می اندیشند.

سراسرِ بوستان سعدی از فروغ انسانیّت و ایثار و جوانمردی نورانی است و دلگشا. در این جا با اشخاصی روبه رو می شویم که توانسته اند بر خودخواهیِ خویش فایق آیند و به مطالبی برتر از «خود» و سودِ «خود» بیندیشند.

در عالَمِ بوستان همۀ افراد انسان با یکدیگر همدلی می ورزند و همدردی. در حقیقت آن کس که از این فضیلت بی بهره است شایستۀ این مدینۀ فاضله نیست. بوستان سعدی عالمِ انسانیّت و تسامح است به معنی کاملِ کلمه،
بی آن که این مفهوم عالی و شریف در مرز نژاد و رنگ و پیوند محصور بماند. اوج انسانیّت سعدی در این محبّت و شفقّتِ شامل است نسبت به هر چیز در عالَم حتّی اگر شخصی گمراه یا سگی وامانده و موری دانه کش باشد. چه قدر فرق است میان این عالَم با دنیای کسانی که میلیونها نفوس بشری را در دو جنگ بزرگ جهانی از میان می برند و داعیه دارِ فرهنگند و تمدّن جدید، حتّی جمعیّت حمایت حیوانات نیز به وجود آورده اند!

عبث نیست که سعدی را انسانی به معنیِ کامل کلمه خوانده اند و شاعرِ انسانیّت.

در سراسرِ بوستان عشق پرتوافکن است و موجب تلطیفِ روح و زندگی. عشقی به معنی عالی و عارفانه : از خود گذشتن و به دوست پیوستن، چنان که با وجود محبوب از هستیِ مُحبّ اثری نماند.7

 

شریعت در بوستان

در مقدّمه ی بوستان سعدی کمال یافتن انسان را به شرط تابعیّت کامل از شرع بیان داشته و گفته است :

خلاف پیمبر کسی ره گزید

 

که هرگز به منزل نخواهد رسید

مپندار سعدی که راه صفا

 

توان رفت جز بر پی مصطفی8

 

طریقت در بوستان

سعدی در بوستان، همه جا از «طریقت» سخن می گوید و «طریقت» را در خدمت به خلق می داند و
می گوید :

طریقت به جز خدمت خلق نیست

 

به تسبیح و سجّاده و دلق نیست

قدم باید اندر طریقت نه دم

 

که اصلی ندارد دم بی قدم

طریقت شناسان ثابت قدم

 

به خلوت نشستند چندی به هم

طریقت جز این نیست درویش را

 

که افکنده دارد تن خویش را9

  

ره این است روی از طریقت متاب

 

بنه گام و کامی که داری بیاب10

 

 

مقامات در بوستان

مقامات ایستگاه هایی است از عبادات و مجاهدات و ریاضت ها، که در آنها بنده در پیشگاه خدا می ایستد و از همه می بُرَد تا بدو بپیوندد،11 که مقامات عبارتند از :

الف) توبه :

در باب نهم بوستان که در مورد توبه و راه صواب است، سعدی از عنایت خداوند نسبت به بندگان خود سخن می گوید. درِ توبه در همه حال به روی آنان باز است تا آنجایی که بعد از سالهای دراز خواب غفلت به غفران حق
می توان چشم امید داشت. از به غنیمت داشتن دوران جوانی، از روزهای زودگذر و بی بازگشت عمر، از توبه و ندامت صمیمانه صدای سروربخش او گوشِ خوانندگان را می نوازد و خواب را در چشمان خفتگان می شکند.

بیا ای که عمرت به هفتاد رفت

 

مگر خفته بود که بر باد رفت؟

همه برگِ بودن همی ساختی

 

به تدبیرِ رفتن نپرداختی

قیامت که بازارِ مینو نهند

 

منازل به اعمالِ نیکو دهند

بضاعت به چندان که آری بری

 

و گر مُفلسی شرمساری بری

که بازار چندان که آگنده تر

 

تهیدست را دل پراگنده تر

ز پنجه دِرَم پنج اگر کم شود

 

دلت ریشِ سر پنجۀ غم شود

چو پنجاه سالت برون شد ز دست

 

غنیمت شمر پنج روزی که هست

اگر مُرده مسکین زبان داشتی

 

به فریاد و زاری فغان داشتی

که ای زنده چون هست امکانِ گفت

 

لب از ذِکر چون مرده برهم مخفت

چو ما را به غفلت بشد روزگار

 

تو باری دمی چند فرصت شمار

 

اگر در جوانی زدی دست و پای

 

در ایّامِ پیری بهُش باش ورای

چو دورانِ عمر از چهل در گذشت

 

مزن دست و پا کآبت از سر گذشت

 

 

 

دریغا که فصلِ جوانی برفت

 

به لَهو و لَعِب زندگانی برفت

دریغا چنان روح پرور زمان

 

که بگذشت بر ما چو برقِ یَمان

ز سَودایِ آن پوشم و این خورم

 

نپرداختم تا غمِ دین خورم

دریغا که مشغولِ باطل شدیم

 

ز حق دور ماندیم و غافل شدیم

چه خوش گفت با کودک آموزگار

 

که کاری نکردیم و شد روزگار

 

 

 

جوانا رهِ طاعت امروز گیر

 

که فردا جوانی نیاید ز پیر

فراغِ دلت هست و نیروی تن

 

چو میدان فراخ است گویی بزن

من این روز را قدر نشناختم

 

بدانستم اکنون که در باختم

قضا روزگاری ز من در ربود

 

که هر روزی از وی شبی قَدر بود

 

 

 

 

منه دل بر این سالخورده مکان

 

که گنبد نپاید بر او گِردکان

چو دی رفت و فردا نیامد به دست

 

حساب از همین یک نفس کن که هست

 

 

 

دل اندر دلارامِ دنیا مبند

 

که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدانِ لَحَد خفت مَرد

 

قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در

 

سر و تن بشویی ز گردِ سفر

پس ای خاکسارِ گنه عن قریب

 

سفر کرد خواهی به شهری غریب

بِران از دو سرچشمۀ دیده جوی

 

ور آلایشی داری از خود بشوی

 

 

 

طریقی به دست آر و صلحی بجوی

 

شفیعی برانگیز و عذری بگوی

که یک لحظه صورت نبندد امان

 

چو پیمانه پُر شد به دورِ زمان

و گر دستِ قوّت نداری به کار

 

چو بیچارگان دستِ زاری برآر

گرت رفت از اندازه بیرون بَدی

 

چو دانی که بد رفت نیک آمدی

فرا شو چو بینی رهِ صلح باز

 

که ناگه درِ توبه گردد فراز

 

 

 

اگر مرغِ دولت ز قیدت بجست

 

هنوزش سرِ رشته داری به دست

و گر دیر شد گرم رو باش و چُست

 

ز دیر آمدن غم ندارد درست

هنوزت اجل دستِ خواهش نبست

 

بر آور به درگاهِ دادار دست

مخُسب ای گنه کردۀ خفته، خیز

 

به عذر گناه آبِ چشمی بریز

چو حکم ضرورت بود کآبروی

 

بریزند باری بر این خاکِ کوی

 

 

 

تو پیش از عُقوبت درِ عفو کوب

 

که سودی ندارد فغان زیرِ چوب

برآر از گریبانِ غفلت سرت

 

که فردا نمانَد خجل در برت

 

به عذر آوری خواهش امروز کن

 

که فردا نمانَد مجال سخن

 

 

 

کنون کرد باید عمل را حساب

 

نه وقتی که منشور گردد کتاب

کسی گرچه بد کرد هم بد نکرد

 

که پیش از قیامت غمِ خود بخورد

گر آیینه از آه گردد سیاه

 

شود روشن آیینۀ دل به آه

بترس از گناهانِ خویش این نَفَس

 

که روزِ قیامت نترسی ز کس

 

 

 

کسی روز محشر نگردد خجل

 

که شبها به درگه بَرَد سوزِ دل

هنوز ار سرِ صلح داری چه بیم؟

 

درِ عذر خواهان نبندد کریم

ز یزدانِ دادارِ داور بخواه

 

شبِ توبه تقصیرِ روزِ گناه

کریمی که آوردت از نیست هست

 

عجب گر بیفتی نگیردت دست

اگر بنده ای دستِ حاجت برآر

 

و گر شرمسار آبِ حسرت ببار

نیامد بر این در کسی عذر خواه

 

که سیلِ ندامت نشُستش گناه

نریزد خدای آبروی کسی

 

که ریزد گناه آبِ چشمش بسی12

ب) ورع :

مقام ورع عبارتست از دوری سالک از ستمگری های مردم، به حدّی که کسی را بر او دعوی نباشد. و آن آغاز زهد است.13

ورع آن است که از شبهت ها دست بدارد همچنان که ابراهیم ادهم گفت که ورع دست بداشتن همۀ شبهت ها است و دست به داشتن آنچه تو را به کار نیاید و آن ترکِ زیادت ها بود. شبلی گوید : «ورع آن است که از همه چیزها بپرهیزی به جز خدای».14

 

سعدی کسانی را که راه رضا و ورع را پیش گرفته اند، آزادگان نیک نام و افراد هوسباز را دزدان و رهزنان
می خواند :

رضا و وَرَع : نیک نامانِ حُر

 

هوی و هوس : رهزن و کیسه بُر15

 

ج) زهد :

مقام زهد : عبارتست از ترک دنیا، و بی اعتنایی و بی پروایی از دنیاپرستان. و زهد، در حرام واجب و در حلال فضیلت است.16

سعدی، زاهدانی را که کار را بر خود سخت و طاقت فرسا می گیرند با رندان بی بند و بار و پریشان بخت برابر می داند. انسانها را به زهد و پارسایی فرا می خواند امّا هرگز نباید به طاعت خود نازید و خود را از پیامبر (ص) برتر شمرد.

چه رِند پریشانِ شوریده بخت

 

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

به زهد و وَرَع کوش و صدق و صفا

 

ولیکن میفزای بر مصطفی17

 

د) فقر :

کلمات فقیر و فقر و افتقار نیز از اصطلاحات صوفیان و عارفان است. فقر در لغت تنگدستی و ناداری است، و در اصطلاح فقیهان فقیر کسی را گویند که مال و خواستۀ او کمتر از حد نصابی باشد که زکات بر آن تعلّق بگیرد.

امّا فقر در پیش صوفیان مقامی شریف و بس والاست، و راستی را که ریشه و اساس این طریقت است، چه صوفیگری بی فقر و نیاز درونی کلمه یی پوچ و بی معنی است. به نظر این گروه، بنده جز خدا چیزی و کسی را قدرتمند و غنی و مالک نمی داند، بنابراین خود مالک چیزی نتواند شد، و چون به صفت مالکیّت و دارندگی متّصف نمی شود، به ناچار فقیر و درویش است. ادّعای توانگری و بی نیازی که بسیاری از غافلان و دنیاپرستان می کنند، دروغی غافلانه و فریبنده است. از این رو، پیروان، رهروان درویشی را به تجرید و خروج از مال و هر چه به دنیا پیوند دارد، وامی داشتند و از این راه، آنان را به بلند همّتی و شکیبایی در برابر مشکلات و ناملایمات خوگر می ساختند زیرا دون همّتان و فرومایگان که شب و روز در بند گردآوری مال و خواسته اند و اسیر شکم و جامۀ نرم و جایگاه و منزل خوش و آرام شده اند، مشغول به باطل اند و اگر روزی از دست برود، از هر درویشی بیچاره تر و نالان تر خواهند شد.

از سوی دیگر، مال و ثروت، سرمایۀ فتنه ها و سرچشمۀ جنگ ها و پیکارها و جدایی هاست. حرص بر جمع مال و ربودن و بر هم توختن زر و سیم، میان افراد بشر که از یک خانواده اند، در طول تاریخ بشریّت همواره جدایی و دشمنایگی افگنده و پدران را به ریختن خون پسران و اسیر کردن خواهران و بستگان برانگیخته است. خلاصه، مال رکن اصلی زندگانی مادّی است و سالک و راهرو باید به کمترین مایه از مال دنیا بسازد تا از آفات ثروت که یکی از آنها سنگدلی و غفلت از مردم و بی خبری از خداست، به دور ماند، و اگر بتواند که هر چه دارد بیفشاند و مانند دیوژن حکیم از مال دنیا هیچ با خود نگذارد، آزادتر و صوفی تر وعارف تر باشد.18

از نظر سعدی در بوستان «فقیر» به معنی درویش و نیازمند به حق است که مقتبس است از آیه ی شریفه ی «یا ایّهاالناسُ اَنتُم الفُقَراءُ اِلَی الله و اللهُ هُوَ الغَنیُّ الحَمید» (سوره ی فاطر، ایه ی 15)

«شما همه به خدا نیازمندید و خداست که بی نیاز و ستوده است»

چو می بگذرد مُلک و جاه و سریر              نبُـرد از جهـان دولـت الّا فقیـر19

دولت و خوشبختی فقیر در آن است که تنها به خدا بپردازد و فریفته تجمّل و جاه و جلال دنیوی نگردد.

سعدی در بوستان حکایتی را نقل می کند که پادشاهی که بیماری رشته او را همچون دوک لاغر نموده، از برکات انفاس پاک و دعای خالصانه ی پارسایی که در ظاهر لباس حقیر و مندرسی پوشیده امّا ضمیری توانگر و
بی نیاز از ظواهر دنیوی داشت، بهبود یافته و تندرستی خود را به دست آورده بود. البّته این فقیر منعم هنگامی دعای خود را سودمند می دانست که پادشاه ابتدا اسیران محتاج و دربند را آزاد نماید.

یکی را حکایت کنند از ملوک

 

که بیماریِ رشته کردش چو دوک

چنانش در انداخت ضعفِ جسد

 

که می بُرد بر زیردستان حسد

که شاه ار چه بر عرصه نام آورست

 

چو ضعف آمد از بَیدَقی کمترست

ندیمی زمینِ مَلِک بوسه داد

 

که مُلکِ خداوند جاوید باد

در این شهر مردی مبارک دم است

 

که در پارسایی چنویی کم است

نبردند پیشش مهمّاتِ کس

 

که مقصود حاصل نشد در نَفَس

نرفته ست هرگز بر او ناصواب

 

دلی روشن و دعوتی مستجاب

بخوان تا بخوانَد دعائی بر این

 

که رحمت رسد زآسمانِ برین

بفرمود تا مهترانِ خَدم

 

بخواندند پیرِ مبارک قدم

برفتند و گفتند و آمد فقیر

 

تنی محتشم در لباسی حقیر ...20

 

سعدی از بزرگان طریقت که به ظاهر فقیر و گدا می نمایند و در باطن به برکت حق، توانگر و پادشاهند و
بی نیاز حکایت دیگری نقل می کند و از شکیبایی و استقامت مردان راه در طلب حق سخن می گوید.

چنین نقل دارم ز مردانِ راه             فقیرانِ مُنعم، گدایان شاه ...21

هـ) صبر :

مقام صبر : عبارتست از تحمّل ناپسندیده ها و بلاها و از سر گذرانیدن آنها بدون شکوه، و اظهار بی نیازی با وجود در رسیدن نیازمندی؛ و آن بر دو نوع است : صبر بر آنچه خدا بدان امر کرده است، و صبر از آنچه خدا بازداشته و نهی کرده است.22

سعدی صبر و شکیبایی را برای نیل به مراد و آرزو ضروری دانسته، بردباری را جهت فرج و گشایش کارها لازم می داند.

همی گفت غُلغل کنان از فرح

 

وَ مَن دَقَّ بابَ الکَریمَ انفَتَح

طلبکار باید صبور و حَمول

 

که نشنیده ام کیمیاگر ملول

چه روزها به خاکِ سیه در کنند

 

که باشد که روزی مسی زر کنند23

 

سعدی در حکایتی کوتاه از مرد سلیمی که بر جفای دیگران صبر می کند، چنین می گوید :

یکی بَربَطی در بغل داشت مست

 

به شب در سرِ پارسایی شکست

چو روز آمد آن نیک مردِ سلیم

 

برِ سنگدل بُرد یک مشت سیم

که دوشینه معذور بودیّ و مست

 

تو را و مرا بربط و سر شکست

مرا بِه شد آن زخم و برخاست بیم

 

تو را بِه نخواهد شد الّا به سیم

ازاین دوستانِ خدا بر سرند

 

که از خلق بسیار بر سر خورند24

 

و) توکّل :

مقام توکّل : عبارتست از ترک و فروگذاشتن تدبیر نفس، و بریدن از قدرت و قوّت خود، و واگذاری همه چیز با خدا تا هر چه خواهد بکند.25

از نظر سعدی بزرگان هرگز فریفته ی زور و زر خود نگشته، به جاه و مقام خود تکیه نمی کنند و همه ی نیروها را در ید قدرت لایزال حق می دانند و هیچ کس نباید مستظهر به اعمال خویش باشد. بلکه خداوندِ آن فعّال مایشاء است که «لا حولَ و لا قوّة الّا بالله».

بزرگان نکردند در خود نگاه

 

خدا بینی از خویشتن بین مخواه

بزرگی به ناموس و گفتار نیست

 

بلندی به دعویّ و پندار نیست

تواضع سر رفعت افرازدت

 

تکبّر به خاک اندر اندازدت

بگردن فتد سرکشِ تندخوی

 

بلندیت باید بلندی مجوی

ز مغرورِ دنیا رهِ دین مجوی

 

خدا بینی از خویشتن بین مجوی

گرت جاه باید مکن چون خسان

 

به چشم حقارت نگه در کسان

گمان کی بَرَد مردمِ هوشمند

 

که در سرگرانی است قدرِ بلند؟

از این نامورتر محلّی مجوی

 

که خوانند خلقت پسندیده خوی

نه گر چون تویی بر تو کبر آورد

 

بزرگش نبینی به چشم خرد؟

تو نیز ار تکبّر کنی همچنان

 

نمایی، که پیشت تکبّر کنان

چو اِستاده ای بر مَقامی بلند

 

برافتاده گر هوشمندی مخند

بسا ایستاده درآمد ز پای

 

که افتادگانش گرفتند جای

گرفتم که خود هستی از عیب پاک

 

تَعَنُّت مکن بر منِ عیب ناک

یکی حلقۀ کعبه دارد به دست

 

یکی در خراباتی افتاده مست

گر آن را بخواند، که نگذاردش؟

 

وراین را براند، که باز آردش؟

نه مُستَظهرست آن به اعمالِ خویش

 

نه این را در توبه بسته ست پیش26

 

حکایت کرکس با زَغَن و نیز داستان شاگرد منسوج باف به عنوان نمونه در این مورد بیان می شود که عارف هر قدرتی را از سوی حق می داند و به او توکّل می کند.

چنین گفت پیش زَغَن کَرکَسی

 

که نبوَد ز من دوربین تر کسی

زغن گفت از این در نشاید گذشت

 

بیا تا چه بینی بر اطرافِ دشت

شنیدم که مقدار یک روزه راه

 

بکرد از بلندی به پستی نگاه

چنین گفت دیدم گَرت باورست

 

که یک دانه گندم به هامون برَست

زغن را نماند از تعجّب شکیب

 

ز بالا نهادند سر در نشیب

چو کرکس بر دانه آمد فراز

 

گره شد بر او پای بندی دراز

ندانست ازان دانه بر خوردنش

 

که دهر افگند دام در گردنش

نه آبستنِ دُر بوَد هر صدف

 

نه هر بار شاطر زند بر هدف

زغن گفت ازان دانه دیدن چه سود

 

چو بیناییِ دامِ خصمت نبود؟

شنیدم که می گفت و گردن به بند

 

نباشد حذر با قَدَر سودمند

اجل چون به خونش برآورد دست

 

قضا چشم باریک بینش ببست

درآبی که پیدا نگردد کنار

 

غرورِ شناور نیاید به کار

 

 

 

چه خوش گفت شاگرد منسوج باف

 

چو عَنقا برآورد و پیل و زراف

مرا صورتی بر نیاید ز دست

 

که نقشش معلّم ز بالا نبست

گرت صورتِ حال بد یا نکوست

 

نگارندۀ دستِ تقدیر، اوست

در این نوعی از شرک پوشیده هست

 

که زَیدم بیازرد و عَمروم بخست

نپندارم ار بنده دم در کشد

 

خدایش به روزی قلم درکشد27

 

روح توکّلی که سعدی در انسان می دهد، تکیه گاهی است بزرگ در مصائب حیات. مثلاً از زبان زنی که طفلش دندان برآورده است به همسر ـ که در اندیشۀ نان و برگِ اوست ـ می گوید : «همان کس که دندان دهد نان دهد» و سعادت را منوط به بخشایش داور می داند نه فقط در چنگ و بازوی زورآور.28

ز) رضا :

مقام رضا : عبارتست از آرام یافتن دل به احکام و دستورهای خدا، و موافقت آن به آنچه او پسندیده و برای او اختیار کرده است.29

باب پنجم بوستان در مورد رضا و خرسندی است. با توجّه به آیه ی رَضیَ اللهُ عنهم و رضوا عنهُ (بخشی از
آیه ی 119 سوره ی مائده)، عارف راضی به رضای خداست و آنچه را که مورد پسند جانان است، می پسندد.

گر او تاجدارت کند سر برآر

 

وگرنه سِر ناامیدی بخار

 

 

 

عبادت به اخلاص نیّت نکوست

 

وگرنه چه آید ز بی مغز پوست؟

چه زُنّارِ مُغ بر میانت چه دَلق

 

که در پوشی از بهرِ پندارِ خلق

مکن گفتمت مردی خویش فاش

 

چو مردی نمودی مُخَنَّث مباش

به اندازۀ بود باید نمود

 

خجالت نبُرد آن که ننمود و بود

که چون عاریت برکنند از سرش

 

نماید کهن جامه ای در برش

 

 

 

سعادت به بخشایشِ داورست

 

نه در چنگ و بازویِ زور آورست

چو دولت نبخشد سپهرِ بلند

 

نیاید به مردانگی در کمند

نه سختی رسید از ضعیفی به مور

 

نه شیران به سرپنجه خوردند و زور

چو نتوان بر افلاک دست آختن

 

ضروری است با گردشش ساختن

گرت زندگانی نِبشته ست دیر

 

نه مارت گزاید نه شمشیر و شیر

وگر در حیاتت نمانده ست بهر

 

چنانت کُشد نوشدارو که زهر

نه رُستم چو پایانِ روزی بخورد

 

شَغاد از نهادش برآورد گرد؟

 

حکایتی از بوستان در مورد رضا به عنوان نمونه نقل می گردد.

[یکی مردِ درویشس در خاکِ کیش

 

نکو گفت با همسر زشتِ خویش]

چو دستِ قضا زشت رویت سرشت

 

میندای گلگونه بر روی زشت

که حاصل کند نیکبختی به زور؟

 

به سُرمه که بینا کند چشمِ کور؟

[نیاید نکوکاری از بَدرَگان

 

مُحال است دوزندگی از سگان]

همه فیلسوفانِ یونان و روم

 

ندانند کرد انگبین از زَقوم

ز وحشی نیاید که مردم شود

 

به سعی اندر او تربیت گم شود

توان پاک کردن ز زنگ آینه

 

ولیکن نیاید ز سنگ آینه

به کوشش نروید گُل از شاخِ بید

 

نه زنگی به گرما به گردد سپید

چو رد می نگردد خدنگِ قضا

 

سپر نیست مر بنده را جز رضا30

 

 

 

احوال در بوستان

احوال عبارت از احساس هایی است که نفس سالک صوفی و روندۀ طریقت را پر می سازد، و آن به بخشش و عنایت خدایی است نه کسب بنده. مشهورترین آنها عبارتند از :

الف) قرب :

حال قرب : و آن تقرب سالک است به پروردگارش به وسیله طاعت و دوام ذکر در نهان و آشکار.31

داستان سلطان محمود و ایاز در بوستان به عنوان نمونه بیان می شود و هشداری است که خلعت دنیوی انسان را از تقرّب در بارگاه حق غافل نسازد.

یکی خرده بر شاهِ غزنین گرفت

 

که حُسنی ندارد اَیاز ای شگفت

گُلی را که نه رنگ باشد نه بوی

 

غریب است سَودای بلبل بر اوی!

به محمودد گفت این حکایت کسی

 

بپیچید از اندیشه بر خود بسی

که عشقِ من ای خواجه بر خوی اوست

 

نه بر قدّ و بالای نیکوی اوست

شنیدم که در تنگنایی شتر

 

بیفتاد و بشکست صندوقِ دُر

به یغما مَلِک آستین برفشاند

 

وزان جا به تعجیل مرکب براند

سواران پیِ درّ و مرجان شدند

 

ز سلطان به یغما پریشان شدند

نماند از وُشاقانِ گردن فراز

 

کسی در قفای ملک جز ایاز

نگه کرد کای دلبرِ پیچ پیچ

 

ز یغما چه آورده ای؟ گفت هیچ

من اندر قفای تو می تاختم

 

ز خدمت به نعت نپرداختم

گرت قربتی هست در بارگاه

 

به خلعت مشو غافل از پادشاه32

 

ب) محبّت :

حال محبّت : و آن عبارتست از جایگزین شدن صفات محبوب در صفات محب و دوستدار، یعنی اینکه ذکر محبوب بر دل او غالب باشد.33

باب سوّم بوستان در عشق و مستی و شور است که در این باب از عشق ناپایدار صوری و مجازی صحبت
می کند و به عشق حقیقی می کشاند. عشق عارفان ظاهر نیست بلکه آنان در بحر معنا غرقند و سعدی در توصیف عاشقان حقیقی چنین می سراید :

چو عشقی که بنیادِ آن بر هواست

 

چنین فتنه انگیز و فرمانرواست

عجب داری از سالکانِ طریق

 

که باشند در بحرِ معنی غریق؟

به سَودای جانان ز جان مُشتعل

 

به ذکرِ حبیب از جهان مُشتغل

به یادِ حق از خلق بگریخته

 

چنان مستِ ساقی که مِی ریخته

نشاید به دارو دوا کردشان

 

که کس مطّلع نیست بر دردشان

اَلَست از ازل همچنانشان به گوش

 

به فریادِ قالُوا بَلی در خروش

گروهی عمل دارِ عزلت نشین

 

قدمهای خاکی، دَمِ آتشین

به یک نعره کوهی ز جا برکنند

 

به یک ناله شهری بهم بر زنند

چو بادند پنهان و چالاک پوی

 

چو سنگند خاموش و تسبیح گوی

سحرها بگریند چندان که آب

 

فرو شوید از دیده شان کُحلِ خواب

فَرَس کُشته از بس که شب رانده اند

 

سحرگه خروشان که وامانده اند

شب و روز در بحرِ سودا و سوز

 

ندانند زآشفتگی شب ز روز

 

 

 

به مجنون کسی گفت کای نیک پی

 

چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟

مگر در سرت شورِ لیلی نماند

 

خیالت دگر گشت و میلی نماند؟

چو بشنید بیچاره بگریست زار

 

که ای خواجه دستم ز دامن بدار

مرا خود دلی دردمندست ریش

 

تو نیزم نمک بر جراحت مریش

نه دوری دلیلِ صبوری بوَد

 

که بسیار دوری ضروری بوَد

بگفت ای وفادارِ فرخنده خوی

 

پیامی که داری به لیلی بگوی

بگفتا مبر نامِ من پیش دوست

 

که حَیف است نامِ من آن جا که اوست34

 

ج) خوف :

حال خوف : و آن عبارتست از ترس از عذاب در دنیا و آخرت؛ و آن در آغاز پناه بریدن از همه است و در انجام پناه دادن خود در سایۀ خداست.35

سعدی در دیباچه بوستان در قسمت سبب نظم کتاب، بابهای بوستان را نام می برد و در ذکر باب اوّل
می گوید:

یکی باب عدل است و تدبیر و رای

 

نگهبانی خلق و ترس خدای

 

سعدی فرمان روایی را می پسندد که روی اخلاص بر درگاه خداوند نهد، روز، مردمان را حکم گذار باشد و شب خداوند را بنده ی حق گزار. زیرا معتقد است کسی که از طاعت خداوند سرنپیچد هیچ کس از حکم او گردن نخواهد پیچید. به عقیدۀ او اشخاص خداترس را بر مردم باید گماشت و به کسانی که مردم از آنان در رنج باشند کاری نباید سپرد.

ز مُستکبرانِ دلاور بترس

 

ازان کو نترسد ز داور بترس

 

 

 

خداترس را بر رعیّت گمار

 

که معمار مُلک است پرهیزگار

 

 

 

خداترس باید امانت گزار

 

امین کز تو ترسد امینش مدار36

 

 

 

د) رجا :

حال رجاء : و آن عبارتست از تعلّق و آویزش دل به محبوبی که در آینده به او توان رسید، به امید رحمت واسعۀ خدا، خواه با به دست آوردن سودی، یا به دفع زیانی.37

در مناجاتِ سعدی اخلاصِ او را به خدای مظهرِ کمال و آفرینندۀ جهانِ مطلوب توان دید. این جا بندگان فروماندۀ نفسِ امّاره اند، از بندۀ خاکسار گناه سر می زند ولی به عفوِ خداوندگار امیدوارست. چون شاخۀ برهنه دست برمی آورد «که بی برگ از این بیش نتوان نشست». لحن سعدی آگنده از خضوع و ایمان و از زبان همۀ ما می گوید:

بضاعت نیاوردم الّا امید

 

خدایا ز عفوم مکن نا امید

نیایش وی با خدایی است که مردی بت پرست را به مجردّ لحظه ای انتباه می بخشاید، و مدهوشی گنهکار نیز به درگاهِ او راه تواند داشت. سعدی در این مورد می گوید :

شنیدم که مستی ز تابِ نَبید

 

به مقصورۀ مسجدی در دوید

بنالید بر آستانِ کَرَم

 

که یارب به فردوسِ اَعلی برم

مؤذّن گریبان گرفتش که هین

 

سگ و مسجد! ای فارغ از عقل و دین

چه شایسته کردی که خواهی بهشت؟

 

نمی زیبدت ناز با رویِ زشت

بگفت این سخن پیر و بگریست مست

 

که مستم بدار از من ای خواجه دست

عجب داری از لطفِ پروردگار

 

که باشد گنهکاری امّیدوار؟

تو را می نگویم که عذرم پذیر

 

درِ توبه بازست و حق دستگیر

همی شرم دارم ز لطف کریم

 

که خوانم گنه پیشِ عفوش عظیم

 

خدا به تعبیر سعدی، دوستی مهربان است، صمیمی و غم خوار، بخشنده و بزرگوار، امید بندگان و بسیار دوست داشتنی.

مُحال است اگر سر بر این در نهی

 

که باز آیدت دستِ حاجت تهی

خدایا مقصّر به کار آمدیم

 

تهیدست و امّیدوار آمدیم38

 

هـ) شوق :

حال شوق : و آن شوریدگی دل عاشق و دوستدار است در زمان ذکر محبوب و طلب دیدار او، و آن وابسته به اندازۀ محبّت است، و نیز بازداشتن اندامها از شهوت ها.39

سعدی حالت شوق و شوریدگی را که به عاشق دست می دهد چنین می سراید :

چو شوریدگان می پرستی کنند

 

بر آوازِ دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

 

چو دولاب بر خود بگریند زار

 

 

 

نبینی شتر بر نوای عرب

 

که چونش برقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شورِ طرب در سرست

 

اگر آدمی را نباشد خرست

 

 

 

ندانی که شوریده حالانِ مست

 

چرا برفشانند در رقص دست؟

گشاید دری بر دل از واردات

 

فشاند سرِ دست بر کاینات

 

 

 

خوشا وقتِ شوریدگانِ غمش

 

اگر زخم بینند و گر مرهمش

 

 

 

نه دل دامنِ دلستان می کشد

 

که مهرش گریبانِ جان می کشد

نه خود را بر آتش به خود می زنم

 

که زنجیرِ شوق است در گردنم40

 

و) مشاهده :

حال مشاهده : و آن سخن پیوستن و نزدیکی است، و آن وصلی است میان رؤیت عینی و رؤیت قلبی؛ یعنی محبوب را در دل چنان ببیند که گویی در برابر دیدگانش است.41

سعدی در باب عشق و مستی و شور از محبّت عاشق نسبت به معشوق سخن می گوید. معشوق در چشم و دل عاشق منزل دارد و عاشق در دل خود آن چنان مفتون جمال معشوق است که با حُسن صورت او کاری ندارد و با چشم دل او را می بیند.

چنان فتنه بر حسنِ صورت نگار

 

که با حسنِ صورت ندارند کار

ندادند صاحبدلان دل به پوست

 

وگر ابلهی داد بی مغز کوست42

 

ز) یقین :

حال یقین : و آن مکاشفه است، و خشنودی بنده بدانچه خدا او را قسمت کرده است؛ و یقین، پایۀ همه احوال است و پایان آنهاست.43

از نظر سعدی یقین و اعتماد صافیِ جوینده ی حق پرده های تخیّل و گمان را خواهد درید و دیگر هیچ حجابی میان بنده و حق نخواهد ماند مگر سراپرده ی عفت الهی.

بدرّد یقین پرده های خیال

 

نماند سراپرده الّا جلال

 

در حکایت روباه بی دست و پا و درویش، وقتی مرد درویش می بیند که روزی رسان، چگونه رزق روباه را
می دهد، یقین و ایمان قلبی چشم دلش را بینا کرده و تکیه و اعتماد به خدا می کند.

یقین، مرد را دیده بیننده کرد

 

شد و تکیه بر آفریننده کرد

 

سعدی از خدا می خواهد که چراغ یقین را بر سر راهش قرار داده تا از بدیها دوری جوید.

چراغِ یقینم فرا راه دار

 

ز بد کردنم دست کوتاه دار44

 

مستحسنات متصوّفه

الف) خرقه :

خرقه یا مرقّعه عبارت است از لباس پشمی که در اثر فرسودن و پاره شدن وصله هایی بر آن زده باشند. صوفیّه خرقه را از بزرگ ترین شعارهای تصوّف دانسته اند. خرقه بر دو نوع است :

خرقه ارادت و خرقه تبرّک

و این خرقه نیز به تفصیل در کتب صوفیّه مورد بحث قرار گرفته است، چه از لحاظ منشأ اسلامی و چه از جهت آداب و رسوم مربوط به آن. در مواردی از قبیل حالت وجد به دستور شیخ این خرقه پاره می شد. خرقه جامه کردن یا پاره کردن در متون عرفانی به تفصیل مطرح شده است.45

سعدی، راه صفا و تصفیه و پاک شدن از آلایش ها را در این می داند که نباید اهل تصوّف خرقه را جهت ریا و تظاهر بر تن کنند و پیشنهاد می کند که این خرقه را زیر قبا بپوشند تا از ریب و تزویر بری باشند.

بزرگان که نقدِ صفا داشتند

 

چنین خرقه زیرِ قبا داشتند

 

 

 

بکَن خرقۀ نام و ناموس و زَرق

 

که عاجز بوَد مردِ با جامه غرق

 

 

 

به روی و ریا خِرقه سهل است دوخت

 

گرش با خدا درتوانی فروخت

 

سعدی در حکایتی از بوستان از صوفی خرقه پوش انتظار دارد که اصول شرع را رعایت کرده و کاری نکند که مورد طعن و سرزنش مردم قرار گیرد.

یکی پیش داودِ طائی نشست

 

که دیدم فلان صوفی افتاده مست

قی آلوده دستار و پیراهنش

 

گروهی سگان حلقه پیرامنش

چو پیر از جوان این حکایت شنید

 

به آزار از او روی درهم کشید

زمانی برآشفت و گفت ای رفیق

 

به کار آید امروز یار شفیق

برو زان مَقام شنیعش بیار

 

که در شرع نهی است و در خِرقه عار

 

 

 

یکی طعنه می زد که درویش بین

 

زهی پارسایان پاکیزه دین!

یکی  صوفیان بین که مِی خورده اند

 

مُرَقَّع به سیکی گرو کرده اند ...46

 

ب) سماع :

در میان صوفیّه، سماع به طریق آواز خواندن یک نفر و شنیدن دیگران یا سرود خواندن به اجتماع با دف و نی و نظایر آنها یا بدون ساز و همچنین با رقص و تواجد یا بدون رقص و وجد بالاخره به انواع و اقسام مختلف، متداول بوده و غالباً وجد با سماع توأم می شده است.47

در باب سماع که آراء موافق و مخالف بسیار مبنی بر جواز و عدم جوازِ آن نقل شده، شیخ معتقد است هرگاه سماع متضّمن فسادی نباشد، محرّک شوق سالکان و موجب اصلاح و تکمیل آنان می باشد و دری از واردات غیبی بر دل آنان گشوده می شود.48

سعدی در بوستان سماع را تنها نغمه های خوش و آوای نواگر نمی داند بلکه هر صدایی برای عاشق شوریده حال می تواند سماع باشد. آواز پای ستور، صدای بم یا زیر، آواز پر مگس و آواز دولاب، مرد سماع را به وجد و شور می آورد. او مرد سماع را شهوت پرست نمی داند بلکه او با شنیدن آواز خوش با وجد و سرور به سماع می پردازد. برای کسی که گوش دلش شنواست جهان وجود سراسر سماع و شور و وجد و حال است امّا کوردلان در نمی یابند. وقتی حُداء (آواز خوشی که ساربانان عرب می خوانند) در شتر تأثیر می کند پس اگر آواز خوش بر آدم تأثیری نداشته باشد او از حیوان هم کمتر است.

 نه مطرب که آوازِ پای ستور

 

سَماع است اگر عشق داریّ و شور

مگس پیشِ شوریده دل پر نزد

 

که او چون مگس دست بر سر نزد

نه بم داند آشفته سامان نه زیر

 

به آوازِ مرغی بنالد فقیر

سراینده خود می نگردد خموش

 

ولیکن نه هر وقت بازست گوش

چو شوریدگان مِی پرستی کنند

 

بر آوازِ دولاب مستی کنند

به چرخ اندر آیند دولاب وار

 

چو دولاب بر خود بگریند زار

به تسلیم سر در گریبان برند

 

چو طاقت نمانَد گریبان درند

مکن عیبِ درویشِ مدهوشِ مست

 

که غرق است از آن می زند پا و دست

نگویم سَماع ای برادر که چیست

 

مگر مستمع را بدانم که کیست

گر از بُرجِ معنی پرد طیرِ او

 

فرشته فرو مانَد از سیرِ او

وگر مرد لَهوست و بازیّ و لاغ

 

قوی تر شود دیوش اندر دماغ

چه مردِ سماع است شهوت پرست؟

 

به آوازِ خوش خفته خیزد، نه مست

پریشان شود گُل به بادِ سحر

 

نه هیزم که نشکافدش جز تبر

جهان پر سماع است و مستیّ و شور

 

ولیکن چه بیند در آیینه کور؟

نبینی شتر بر نوای عرب

 

که چونش برقص اندر آرد طرب؟

شتر را چو شورِ طرب در سرست

 

اگر آدمی را نباشد خرست49

 

بیان بعضی اصطلاحات و افکار صوفیان و عارفان در بوستان

الف) راز و رمز :

عرفان با اشکال گوناگونش، در همۀ ادوار و در میان همۀ اقوام و ملل، با موضوع «اسرار و رموز» همراه بوده است.

این راز بودن از آنجا ناشی می شود که یافته های عرفانی «نگفتنی» اند. و این رمز از آنجا ضرورت پیدا می کند که اگر چیزی نیز بگویند باید با زبان اشاره باشد. این نگفتن به خاطر آن است که اوّلاً در طریقت، راز را نباید آشکار کرد. افشای راز، علاوه بر اینکه عارف را در معرض مخالفت و دشمنی عوام النّاس و متعصّبان قرار می دهد، از لحاظ قواعد طریقت نیز خطا و کفر است و موجب تنبیه و کیفر.50

از نظر سعدی رهرو طریقت که محرم راز است مبادا که اسرار و رموز مکتب طریقت را در اختیار بیگانگانی قرار دهد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند. حفظ اسرار از واجبات طریقت و افشای اسرار خروج از محرمیّت است.

و گر سالِکی محرمِ راز گشت

 

ببندند بَر وی درِ بازگشت

کسی را در این بزم ساغر دهند

 

که داروی بیهوشیش در دهند

یکی باز را دیده بر دوخته ست

 

یکی دیده ها باز و پر سوخته ست

کسی رَه سوی گنجِ قارون نبُرد

 

وگر بُرد، رَه باز بیرون نبُرد51

 

ب) وقت :

در اصطلاح صوفیان یعنی «زمانِ حال (میانۀ ماضی و مستقل) و نیز واردی است از خداوند که به سالک پیوندد و او را از گذشته و آینده فارغ گرداند».

سعدی با اشاره به حدیث نبوی وقت را شمشیر قاطعی می داند که اگر آن را با اطاعت و عبادت نبُرند او با گذشتش رشته ی زندگی را می بُرد و باید از لحظات زندگی در کسب کمالات استفاده نمود.

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

 

که فرصت عزیزست و اَلوَقتُ سَیف

 

 

 

قضا زنده ای را رگِ جان برید

 

دگر کس به مرگش گریبان درید52

 

سعدی در گلستان می گوید :

اگر درویش بر حالی بماندی

 

سر دست از دو عالم برفشاندی

 

و نیز می گوید : «وقتی ... چنین بود که به جبرئیل و میکائیل نپرداختی، و دیگر وقت با حفصه و زینب درساختی ...»

و به قول آن عارف راستین

 همه احوال ما برق جِهان است

 

دمی پیدا و دیگر دم نهانست

گهی بر طارم اعلی نشینم

 

گهی بر پشت پای خود نبینم ...53

 

ج) واردات :

واردات آن معانی که بدون تفکّرِ بنده بر دل او وارد شود.

از نظر سعدی واردات همان فیض های الهی است که بر دل مستان حق وارد شده و او بر تمامی ماسِوی  الله سرِ دست می افشاند و آنان را ترک می گوید. در این مورد حکایتی نقل می کند که جوانی شیرین لب با نواختن نی همه را به شور و وجد می افکند. پدرش به واسطه تعصّب نی را در آتش می سوزاند امّا هنگامی که در شبی به آواز خوش نی فرزندش گوش می دهد پریشان و مدهوش می شود و عرق ریزان می گوید این بار نی مرا در آتش خود سوزاند و این فیض های الهی است که دل شوریدگان را به شور و شوق می آورد.

 شکر لب جوانی نی آموختی

 

که دلها در آتش چو نی سوختی

پدر بارها بانگ بَر وی زدی

 

به تندیّ و آتش در آن نی زدی

شبی بر ادای پسر گوش کرد

 

سَماعش پریشان و مدهوش کرد

همی گفت و بر چهره افگنده خوی

 

که آتش به من در زد این بار نی

ندانی که شوریده حالانِ مست

 

چرا برفشانند در رقص دست؟

گشاید دری بر دل از واردات

 

فشاند سرِ دست بر کاینات54

 

د) مبارزه با نفس امّاره و هواهای نفسانی :

ا

این مسئله نیز در قرآن کریم و احادیث و اخبار بارها مورد تأکید قرار گرفته است. در این باره به دو حدیث معروف اشاره می کنیم : یکی آنکه پیغمبر اکرم (ص) می فرماید : «اَعدی عَدوِّکَ نَفسُک» و دوّم آنکه از علی (ع) روایت شده که حضرت رسول (ص) جماعتی را به جنگی فرستاد که هنگام بازگشت به آنان فرمود : مرحبا به قومی که جهاد اصغر را انجام داده و جهاد اکبرشان در پیش است. گفتند : جهاد اکبر چیست؟ فرمود : جهاد با نفس است.55

سعدی انسانها را به مبارزه با سگ نفس فرا می خواند و سلطه ی نفس امّاره بر دل انسانها را موجب ذلّت و خواری می داند. او نفس سرکش را به کُرّه ی توسن تشبیه کرده که باید او را رام کرد.

مپرور تن ار مردِ رای و هُشی

 

که او را چو می پروری می کُشی

 

 

 

کسی سیرتِ آدمی گوش کرد

 

که اول سگِ نَفس خاموش کرد

 

 

 

بر اوجِ فلک چون پرد جُرّه باز

 

که در شهپرش بسته ای سنگِ آز؟

گرش دامن از چنگ شهوتِ رها

 

کنی، رفت تا سِدرَةُ المُنتَهی

 

 

 

تو بر کُرّّۀ توسنی بر کمر

 

نگر تا نپیچد ز حکمِ تو سر

که گر پالهَنگ از کَفَت درگسیخت

 

تنِ خویشتن کُشت و خونِ تو ریخت

 

 

 

همی میردت عیسی از لاغری

 

تو در بندِ آنی که خر پروری

به دین، ای فرومایه، دنیا مخر

 

تو خر را به انجیلِ عیسی مخر

 

 

 

مرو از پیِ هر چه دل خواهدت

 

که تمکینِ تن نورِ جان کاهدت

کند مرد را نَفسِ اَمّاره خوار

 

اگر هوشمندی عزیزش مدار

اگر هر چه باشد مرادت خوری

 

ز دَوران بسی نامرادی بری56

 

در باب ششم حکایتی در مورد انسان طمع کاری نقل می کند که در برابر خوارزمشاه تعظیم می کند و مورد سرزنش پسرش قرار می گیرد که به پدر اعتراض می کند که مگر نگفتی قبله سمت راه حجازست؟ پس چرا امروز به سوی دیگری نماز خواندی؟

[یکی پُر طمع پیش خوارزمشاه

 

شنیدم که شد بامدادی پَگاه

چو دیدش به خدمت دو تا گشت و راست

 

دگر روی بر خاک مالید و خاست

پسر گفتش ای بابَکِ نامجوی

 

یکی مشکلت می بپرسم بگوی

نگفتی که قبله ست راهِ حجاز

 

چرا کردی امروز از این سو نماز؟]

مبر طاعتِ نفسِ شهوت پرست

 

که هر ساعتش قبلۀ دیگرست

قناعت سرافرازد ای مردِ هوش

 

سرِ پُر طمع برنیاید ز دوش57

 

هـ) قضا و قَدَر :

قضا و قدر حکم حق است به آنچه می آید، بر احسن نظام، و عبارت از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست، و قضا، امر اجمالی است و قدر تفصیل آن... .58

سعدی کلید قضا و قدر را در دست خداوند توانای مطلق می داند. تیر قضا و قدر هر وقت از کمان اراده ی الهی بیرون جهد، کسی را قدرت مقابله با آن نیست.

بدانم که دستی که برداشتم

 

به نیروی خود بر نیفراشتم

نه صاحبدلان دست برمی کشند

 

که سر رشته از غیب درمی کشند

درِ خیر بازست و طاعت و لیک

 

نه هر کس تواناست بر فعلِ نیک

همین است مانع که در بارگاه

 

نشاید شدن جز به فرمانِ شاه

کلیدِ قَدَر نیست در دستِ کس

 

توانای مطلق خدای است و بس

پس ای مردِ پوینده بر راهِ راست

 

تو را نیست منّت، خداوند راست

چو در غیب نیکو نهادت سرشت

 

نیاید ز خوی تو کردارِ زشت

ز زنبور کرد این حَلاوت پدید

 

همان کس که در مار زهر آفرید

چو خواهد که مُلکِ تو ویران کند

 

نخست از تو خلقی پریشان کند

و گر باشدش بر تو بخشایشی

 

رساند به خلق از تو آسایشی

 

 

 

چو روزی به سعی آوری سوی خویش

 

مکن تکیه بر زورِ بازوی خویش

چرا حق نمی بینی ای خودپرست

 

که بازو به گردِش درآورد [و] دست؟

چو آید به کوشیدنت خیر پیش

 

به توفیق حق دان نه از سعیِ خویش

تو قائم به خود نیستی یک قدم

 

ز غیبت مدد می رسد دَم به دَم

نه طفلِ زبان بسته بودی ز لاف؟

 

همی روزی آمد به جَوفش ز ناف

چو نافش بریدند روزی گسست

 

به پستانِ مادر درآویخت دست

 

سعدی در حکایتی از باب هشتم (در شُکر بر عافیت) از فقیهی مغرور سخن می گوید که بر افتاده ای مست گذشت و از روی غرور به او التفاتی ننمود. جوان مست به او هشدار می دهد که این دست تقدیر بوده که سرنوشتِ تو، به مسجد و سرنوشت دیگری به کنشت ختم شده است.

فقیهی برافتاده مستی گذشت

 

به مستوریِ خویش مغرور گشت

ز نَخوت بر او التفاتی نکرد

 

جوان سر برآورد کای پیرمرد

تکبّر مکن چون به نعمت دری

 

که محرومی آید ز مُستکبری

یکی را که در بند بینی مخند

 

مبادا که ناگه درافتی به بند

نه آخر در امکانِ تقدیر هست

 

که فردا چو من باشی افتاده مست؟

تو را آسمان خط به مسجد نِبشت

 

مزن طعنه بر دیگری در کِنِشت

ببند ای مسلمان به شکرانه دست

 

که زُنّارِ مُغ بر میانت نبست

نه خود می رود هر که جویانِ اوست

 

به عُنفش کشان می بَرَد لطفِ دوست

 

در حکایتی از باب پنجم از تیرانداز اردبیلی که تیر با پیکان دوشاخه را از پیل می گذراند و در مبارزه ای اسیر یک نمدپوش می شود، نقل می کند که آن تیرانداز در حالی که خون گریه می کند در پاسخ خدمت کاری که سؤال می کند تو که آهن را با ناوک سوراخ می کردی چگونه اسیر یک نمدپوش شدی؟ می گوید :

من آنم که در شیوۀ طعن و ضرب

 

به رستم درآموزم آداب حرب

چو بازوی بختم قوی حال بود

 

ستبریِ پیلم نمد می نمود

کنونم که در پنجه اِقبیل نیست

 

نمد پیشِ تیرم کم از پیل نیست

به روزِ اجل نیزه جَوشَن درَد

 

ز پیراهنِ بی اجل نگذرد

کِرا تیغِ قهرِ اجل در قفاست

 

برهنه ست اگر جوشنش چندلاست

ورش بخت یاور بوَد، دهر پشت

 

برهنه نشاید به ساطور کُشت

نه دانا به سعی از اجل جان ببُرد

 

نه نادان به ناساز خوردن بمرد

 

سعدی در مورد سابقه ی حکم ازل و توفیق خیر چنین می سراید :

نخست او ارادت به دل در نهاد

 

پس این بنده بر آستان سر نهاد

گر از حق نه توفیقِ خیری رسد

 

کی از بنده چیزی به غیری رسد؟

 

حکایت گفتگوی شتربچّه با مادر در مورد قضا و حکم ازلی حق در باب پنجم بوستان نشانه ی تسلیم در برابر سرنوشت است.

شتربچّه با مادرِ خویش گفت :

 

بس از رفتن، آخر زمانی بخفت

بگفت ار به دستِ منستی مهار

 

ندیدی کسم بارکش در قطار

قضا کشتی آن جا که خواهد بَرَد

 

وگر ناخدا جامه بر تن درَد

مکن سعدیا دیده بر دستِ کس

 

که بخشنده پروردگارست و بس

اگر حق پرستی ز درها بَسَت

 

که گروی براند نخواند کست

گر او تاجدارت کند سر برآر

 

وگرنه سرِ ناامیدی بخار59

 

و) فنای موجودات در معرض وجود باری تعالی :

از نظر سعدی هستی تمامی کاینات در برابر هستی مطلق هیچ است و جز خدا هیچ نیست و همه چیز کمتر از آن است که با هستیش نام هستی برند.

رهِ عقل جز پیچ بر پیچ نیست

 

برِ عارفان جز خدا هیچ نیست

توان گفتن این با حقایق شناس

 

ولی خرده گیرند اهلِ قیاس

که پس آسمان و زمین چیستند؟

 

بنی آدم و دام و دد کیستند؟

پسندیده پرسیدی ای هوشمند

 

بگویم گر آید جوابت پسند

نه هامون و دریا و کوه و فلک

 

پری و آدمی زاد و دیو و مَلَک

همه هرچه هستند ازان کمترند

 

که با هستیش نامِ هستی برند

عظیم است پیش تو دریا به موج

 

بلندست خورشیدِ تابان به اوج

ولی اهلِ صورت کجا پی برند

 

که اربابِ معنی به مُلکی دَرَند

که گر آفتاب است یک ذرّه نیست

 

وگر هفت دریاست یک قطره نیست

چو سلطانِ عزّت عَلَم بر کشد

 

جهان سر به جَیبِ عدم درکشد

 

 

حکایت کرم شب تاب و سؤال کردن از او که چرا در روز ناپیدایی و پاسخ او :

مگر دیده باشی که در باغ وراغ

 

بتابد به شب کرمکی چون چراغ

یکی گفتش ای کرمکِ شب فروز

 

چه بودت که بیرون نیایی به روز؟

ببین کآتشی کرمکیِ خاک زاد

 

جواب از سرِ روشنایی چه داد

که من روز و شب جز به صحرا نیَم

 

ولی پیشِ خورشید پیدا نیَم60

 

ز) همّت :

همّت، توجّه قلب است با تمام قوی روحانی خود به جانب حق، برای حصول کمال برای خود یا برای دیگری.61

از نظر سعدی در بوستان همّت آن است که مردان خدا از راه دل و به مدد دعا قدرت خود را نشان می دهند و جلوی بدی را می گیرند.

به بازو توانا نباشد سپاه

 

برو همّت از ناتوانان بخواه

 

 

 

چو دست و زبان را نماند مجال

 

به همّت نمایند مردی رجال

 

 

 

به همّت مدد کن که شمشیر و تیر

 

نه در هر وَغایی بوَد دستگیر62

 

ح) اَبدال :

ابدال جمع بَدَل یا بَدیل و بِدل. عدّه ای معیّن (هفت یا هفتاد) از مردان خدا که صوفیان معتقد بودند جهان به آنان برپاست و چون یکی از ایشان بمیرد خدا دیگری را به جای وی اختیار می کند تا عددشان ثابت بماند.

از نظر سعدی ابدال دارای کرامت هایی هستند که می توانند در آب و آتش روند امّا اهل ادّعا و ظاهر این حقیقت را قبول ندارند.

سعدی در باب سوّم در مورد کرامت یکی از ابدال حکایتی نقل می کند.

قضا را من و پیری از فاریاب

 

رسیدیم در خاکِ مغرب به آب

مرا یک دِرَم بود برداشتند

 

به کشتیّ و درویش بگذاشتند

سیاهان براندند کشتی چو دود

 

که آن ناخدا ناخدا ترس بود

مرا گریه آمد ز تیمارِ جُفت

 

بر آن گریه قهقه بخندید و گفت

مخور غم برای من ای پُر خرد

 

مرا آن کس آرد که کشتی بَرَد

بگسترد سجّاده بر روی آب

 

خیال است پنداشتم یا به خواب

ز مدهوشیم دیده آن شب نخفت

 

نگه بامدادان به من کرد و گفت

عجب ماندی ای یارِ فرخنده رای؟

 

تو را کشتی آورد و ما را خدای

چرا اهلِ دعوی بدین نگروند

 

که اَبدال در آب و آتش روند؟

نه طفلی کز آتش ندارد خبر

 

نگه داردش مادرِ مِهرور؟

پس آنان که در وجد مستغرقند

 

شب و روز در عینِ حفظِ حقند

نگه دارد از تابِ آتش خلیل

 

چو تابوتِ موسی ز غرقابِ نیل

چو کودک به دست شناور بَرست

 

نترسد و گر دجله پهناورست

تو بر روی دریا قدم چون زنی

 

چو مردان که بر خشک تر دامنی؟

 

 

 

شنیدی که در روزگارِ قدیم

 

شدی سنگ در دستِ اَبدال سیم

نپنداری این قول معقول نیست

 

چو راضی شدی سیم سنگت یکی است63

 

ط) نکات سودمند و برجستۀ تصوّف :

پاره ای از این نکات سودمند عبارتند از :

احترام به انسانیّت، انتخاب و گزینش هر اندیشه و کار نیک از هر کس، تعلیم وارستگی و آزادگی، تعلیم صفا و بی ریایی و دفع ظاهرپرستی، دعوت به اجتماع و تعاون و ایثار و مبارزه با ظلم و تفرعن، دلالت عملی مردم به حق و حقیقت، تعلیم عشق و محبّت و القاء ایمان، ترس دادن فرمان روایان و بزرگان از عواقب ستمگری، منع مال پرستی
و ... .64

آرمان شهری که سعدی در گستره ی بوستان می سازد سراسر صفا، صداقت، صمیمیّت، ایثار، وارستگی، انسانیّت، ستم ستیزی، سرور و مستی، خرسندی، سماع و صدای خوش، صلاح و راستی، سِتر اسرار، ستیزه با فساد، صبر، سابقه و صدور حکم ازل، تسلیم حق، دستگیری مستمندان، خودسازی، ستیزه با سگ نفس، ستیزه با
زرق سجّادگان تسبیح گوی سیه کار (که ای زرق سجّاده ی زرق پوش، سیهکار دنیا خر دین فروش)، صلح و سِلم، صدق و سوز، صافی دل صادق نفس، سبکبار (سبکبار مردم سبک تر روند)، سپاسِ حق، سخن سنجی، خواستار سعادت و دوستکامی انسان ها، رسیدگی به حال خستگان، زیردستان، مستمندان و مسکینان، ترس از سوز دل ستمدیدگان، دوستی دوستداران (مده بوسه بر دست من دوست وار، برو دوستداران من دوست دار)، رستگاری، تساهل و تسامح (یکی را که عقل است و فرهنگ و رای، گرش پای عصمت بخیزد ز جای – به یک خُرده مپسند بر وی جفا، بزرگان چه گفتند؟ خُذ ما صفا 65)، مستوری، غمگساری، دستگیری و مسکین نوازی، صواب و احسان، کوس رسوایی دیگران را به صدا در نیاوردن، سنگر گرفتن در مقابله با سنگدلان، آسیب در بسیار سختی، سلامت در سکوت، منع پوستین دری (غیبت) و ...

بر روی هم جهانی که سعدی در بوستان می جوید عالَمِ ایمان به خداست و نیکی و صفا، راستی و پاکی، روشنی و حقیقت. این جهان برای ما آرزو و تصویری می آفریند از عالَم، چنان که باید باشد، و در دلها این شوق را پدید می آورد که در راهِ ساختنِ جهانی بهتر و انسانی تر باید کوشید.

مدینۀ فاضلۀ سعدی در بوستان، شاعری را نشان می دهد که بسیار پیشروتر از عصرِ خود بوده و چنان
می اندیشیده که خیلی از افکار او مورد قبول بشریّت در روزگار ماست. بی سبب نیست که در قرن هیجدهم در مغرب زمین برخی از اشعار او را از نظر مفاهیم عالی انسانی بسیار ستوده اند و نیز در اروپا از وی به عنوان شاعری جهانی یاد می کنند. 66

 

نتیجه

من ا... التّوفیق

زهرا خلفی ـ عضو هیأت علمی

دانشگاه آزاد اسلامی واحد دزفول

با بیان ناقص و الکن خود چگونه می توان از کتابی پر مغز که هدایت گر انسان ها به بوستان برین است، سخن گفت؟ تأمّلات عارفانه ی سعدی که در ورای هر چیز نکته ای نهفته و عبرتی انگیخته می بیند بدیع و بی نظیر است. بوستان، اقیانوسی سترگ است که با سباحت در آن انسان از هوسها و هواجس شسته و به ساحل سعادت می رسد. سیاحت در بوستان سیّاحان را از سر گرانی ها و وسوسه های نفس رهانیده به سمت و سوی انسانیّت و انسان دوستی سوق می دهد. اندیشه ی عرفانی سعدی در بوستان، سنگر مستحکمی در برابر سودجویی ها و سوداهای
بی اساس است که حاصلی جز حسرت و افسوس برای انسان ندارد. دلسوزیهای سعدی، نصایح و صلاح اندیشی او، چشم های بی سو را سرمه ی بصیرت می بخشد و انسان را سپیدرو و سرافراز و رستگار در برابر صمد سبحان قرار می دهد.

 

     

پانوشت ها

1-     ذکر جمیل سعدی، صص 294، 295

2-     متن کامل دیوان شیخ اجلّ سعدی شیرازی، ص 24

3-     مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، صص 152، 154، 155، 129، 130

4-     ذکر جمیل سعدی، ص 295

5-     مقدّمه ای بر عرفان و تصوّف، صص 156، 157

6-      ذکر جمیل سعدی، صص 296 تا 299

7-     بوستان سعدی، صص 17 تا 20، 23 تا 25، 28

8-     همان کتاب، ص 35

9-     مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 155

10-  بوستان سعدی، ص 41

11-  شناخت عرفان و عارف ایرانی، ص 179

12-  بوستان سعدی، صص 182 تا 184، 186، 189 تا 194

13-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 179

14-  مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 22

15-  بوستان سعدی، ص 153

16-   شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

17-  بوستان سعدی، ص 118

18-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، صص 71 و 72

19-  بوستان سعدی، ص 55

20-  همان کتاب، ص 64

21-  همان کتاب، ص 105

22-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

23-  بوستان سعدی، ص 105

24-  همان کتاب، ص 132

25-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

26-   بوستان سعدی، ص 116

27-  همان کتاب، ص 141

28-  همان کتاب، ص 19

29-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

30-  بوستان سعدی، صص 142، 136، 140

31-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

32-  بوستان سعدی، ص 108

33-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 180

34-  بوستان سعدی، صص 101، 108

35-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

36-   بوستان سعدی، صص 37، 42 تا 44

37-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

38-  بوستان سعدی، صص 18، 19، 199

39-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

40-  بوستان سعدی، صص 112، 100، 113

41-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

42-  بوستان سعدی، ص 101

43-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 181

44-  بوستان سعدی، صص 35، 88، 197

45-  عرفان نظری، صص 56 و 57

46-   بوستان سعدی، صص 55، 112، 143، 158

47-  عرفان نظری، ص 57

48-  ذکر جمیل سعدی، ص 299

49-  بوستان سعدی، صص 111 و 112

50-  پژوهشی در نسبت : دین و عرفان، ص 23

51-  بوستان سعدی، ص 35

52-  همان کتاب، صص 321، 185

53-  شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص 151

54-  بوستان سعدی، صص 318، 112

55-  عرفان نظری، ص 118

56-   بوستان سعدی، صص 145 تا 147

57-  همان کتاب، ص 146

58-  مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 267

59-  بوستان سعدی، صص 267، 181، 171، 176، 139، 177، 141، 142

60-   همان کتاب، صص 109، 110

61-   مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، ص 268

62-   بوستان سعدی، صص 78، 121، 150

63-   همان کتاب، ص 311، 109، 149

64-   فلسفۀ عرفان، بخش هایی از صص 155 تا 164

65-   بوستان سعدی، ص 169

66-   همان کتاب، ص 30

 

 

 

منابع و مآخذ

1-     بوستان سعدی (سعدی نامه)، غلامحسین یوسفی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوّم، بهمن ماه 1363 هـ.ش، تهران

2-     پژوهشی در نسبت : دین و عرفان، سیّد یحیی یثربی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ اندیشه ی اسلامی، چاپ سوّم، 1386

3-     ذکر جمیل سعدی، جلد اوّل، کمیسیون ملّی یونسکو- ایران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوّم، پاییز 1369

4-     شناخت عرفان و عارفان ایرانی، علی اصغر حلبی، انتشارات زوّار، چاپ پنجم، زمستان 1386

5-     عرفان نظری، سیّد یحیی یثربی، بوستان کتاب قم، چاپ پنجم، 1384

6-      فلسفه ی عرفان، سیّد یحیی یثربی، بوستان کتاب قم، چاپ پنجم، 1382

7-     متن کامل دیوان شیخ اجلّ سعدی شیرازی، محمّدعلی فروغی، نشر معرفت، 1340

8-   مقدّمه ای بر مبانی عرفان و تصوّف، سیّد ضیاءالدّین سجّادی، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، چاپ ششم، زمستان 1372


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: مقالات ، عرفان سعدی در بوستان، ،
:: برچسب‌ها: عرفان سعدی در بوستان,

نوشته شده توسط زهرا خلفی در پنج شنبه 12 شهريور 1394


:: پنجمین کتاب منتشر شده از اینجانب:
:: زن در قرآن (انگلیسی)
:: بررسی و نقد ترجمه های منظوم قرآن به فارسی
:: قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
:: قرآن، سیره نبوی، ائمّه اطهار و بزرگان دین در حمایت، ترویج و ترغیب
:: ویژگی های بارز شهید ثالث
:: زن ، حقوق و جايگاه اجتماعي آن در اسلام
:: « انسجام اسلامي وعدم پذيرش سلطة بيگانگان »
:: کارکرد معارف قرآنی در امثال و حکم ایرانی
:: مهدويّت در قرآن ، احاديث و ادعيّه
:: عدالت و ارزشهای انسانی در عصر جهانی شدن
:: همسر آزاري و خشونت خانواده
:: نهضت پاسخ گويي از ديدگاه قرآن
:: پيشگامان و مناديان وحدت در جهان اسلام ، سيّد جمال‌الدّين اسدآبادي
:: سیمای پیامبر ( ص ) در کلّیّات سعدی شیرازی
:: رباعیات
:: نماز از نظر قرآن، پیامبر (ص) و ائمّه اطهار (ع)





به وبلاگ من خوش آمدید




:: ارديبهشت 1403;
:: تير 1402;
:: خرداد 1396;
:: مهر 1394;
:: شهريور 1394;

آبر برچسب ها

دانشگاه , زهرا خلفی , الگو , رفتار , پیامبر , قرآن , دشمن , شناسایی , سیره معصومین , اسلام , دشمنان ایران , رهبر , دانلود , دانلودکتاب , دانلودمقاله ,

صفحه نخست | ايميل ما | آرشیو مطالب | لينك آر اس اس | عناوین مطالب وبلاگ |پروفایل مدیر وبلاگ | طراح قالب

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by zahrakhalafi